*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

آخرین جرعهء بادهء هشتادوهشت

    

سخن اول:

 

 

مولای من 

گرچه بهار از راه رسید 

با لحظه های انتظار و بی تو بودن چه کنم؟!! 

هر آدینه میزبان شما با قاصدک آدینه ها

 

الحمدلله که سال به پایان رسید و داریم وارد روز و روزگاری نو در سال ۸۹ میشویم 

 

  

این پست را بعنوان هدیه نا قابل نوروزی تقدیم تمام عزیزان و دوستانی میکنم  

که یک سال یاری ام دادند و مشوقی بودند بر ادامه راه گل

برای تمام عزیزان آرزوی سلامتی و بهروزی و موفقیت روز افزون دارم 

سال گذشته که چندباری خاطره نگاری کردم و  

تاحدودی مورد اقبال و توجه دوستان واقع شد 

قول دادم که در آینده بازم بگم!!.الوعده  وفا

 

تعریف ازخودم نمیکنم اما در دوران تحصیل اگه نمره خوبی توی 

تموم درسهام نمیگرفتم  

ولی تنها درسی را که مطمئن بودم صددرصد قبولم ، 

املا و انشای فارسی بود به شرط بقای عمر بخشی از املاهای 

دوران دبستان را تعطیلات عید براتون میگم اما ... 

داشتیم امتحان فارسی کلاس اول را میدادیم که همشاگردی ام!

ازم تقلّب کرد 

معلممون هم که روحانی بد اخلاقی بود!  

زرتی زد تو گوش ِ من ِ از همه جا بی خبرتعجب

بگذریم..نمیخوام اوقاتتون را تلخ کنم.. 

خدا انشالله تموم معلمها  را جزای خیر بده و عاقبت بخیر کنه 

گذشت و گذشت تا روزیکه قرار شد نتیجه امتحان را بگن!!

 آق معلم! اومد تو کلاس و شروع کرد به خوندن اسامی!! 

منم از بس شوق شنیدن اسم خودم را داشتم اصلا متوجه نشدم که 

اسامی قبولی ها تموم شد و آق معلم رفته سراغ لیست بعدی! 

فقط شنیدم گفت: 

اینا که میخونم برن حتماً به مادراشون بگن که تجدید شدند! 

(منم که اصلاً نمیدونستم تجدید یعنی چی؟؟!!)   

بی صبرانه منتظر بودم و خدا خدا میکردم زودتر اسممو بخونه  

تا اسممو شنیدم همزمان زنگ خورد و تعطیل شدیم.! 

منم از تو کلاس استارت دوی صدمتر با مانع و بی مانع را زدم.!! 

 

از مدرسه تا خونه حدود دو سه ایستگاه بود و این برا پسر بچه ی 

شش ساله ای مثل ِ من" که برای رسوندن این خبر به مادر و  

دریافت مژدگانی خیلی راه بودقهقهه

اما  فقط یادمه که تا رسیدم دم در خونه به نفس نفس افتاده بودم.! 

مادرم طبق معمول و مثل تموم مادرای ایرانی  

مشغول رُفت و روب و دستمال کشیدنه راه پله ها بود!!

منو که دید دارم هن و هن کنان میام سراغش با تعجب نگاه کردتعجب 

از دم ِدر حیاط ؛ هنوز نزدیکش نرسیده(خوبم شد نزدیک نشده بودم!)چشمک 

گفتم : سلاممممممممممممم 

مامانننننننننننن گل

منننننننننننن مغرور

تجدید شدمممممممممممممممممممم  

منتظر هر واکنشی بودم هورا دست هورا دست هورا دست هورا دست  

جز اینکه مادرم جارو و دستمال را بندازه زمین  

و دو دستش را تو هوا بچرخونه و بگه: 

خاک تو سرت..مرده شور برده چه ذوق هم کرده.!.نیشتو ببند نیشخند

..برو گمشو از جلو چشمم  

منم تنها کاری که تونستم بکنم ، گمشدن بود!! 

خدا وکیلی مثل یخ ِتو تابستون آب شدمخجالت یا بهتر بگم: وا رفتم  

ولی بعدها فهمیدم که تجدید شدن بهتر از مردودیهلبخند  

چون آدم که تجدید بشه شهریور ماه فرصت داره برا قبول شدندست

انشاالله که همیشه توکلاس درس زندگی قبول بشید

تعطیلات سال نو در کنار خانواده به همگی خوش بگذره

    

 هرکه هستی و هرجا ، چه با ما و چه بی ما

   

چشم بدخواهان زجانت دور باد.....هرکه نتواند بدید او کور باد