*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟!

  

وای ، باران؛ 

باران! 

شیشه ی پنجره را باران شست. 

از دل من امّا، 

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟! 

آسمان سُربی رنگ 

من درون قفس سرد ِاتاقم دلتنگ. 

می پـَـرد مرغ نگاهم تا دور 

وای، باران؛ 

باران؛ 

پـَـر ِمـُرغان نگاهم را شست.!.

کاش می فهمیدیم  

قد راین لحظه که در دوری هم می راندیم  

کاش می دانستیم راز این رود حیات 

کاش می شد که کسی می آمد  

باور تیره ی ما را می شست 

و به ما می فهماند  

دل ما منزل تاریکی نیست  

اخم بر چهره بسی  نا زیباست  

بهترین واژه همان لبخند است  

که ز لبهای همه دور شده ست  

کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم  

تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!!  

قبل از آنی که کسی سر برسد  

ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم  

شاید این قفل به دست خود ما باز شود

پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند

همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم 

بَشِّر ِالصّابِرین. اَلَّذینَ اِذا اَصابَتهُم مُصیبَه قالوا اِنّا ِلله وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعون 

دنیا محل گذر و برداشتن توشه ای برای سرای باقی است. 

خوشا به حال آنان که زودتر توشه خود را مهیا و سفر خود را آغاز نمودند،  

زیرا مردان خدا را سزاوار نیست که دل به سرای دنیا سپارند. 

این آیه گرچه همه را یاد مرگ عزیزی میندازه و نوشته بالای اعلامیه ها!! 

امّا تعلّق خاطری دارم بهش چرا که تلنگری ست برای همه:

به دنیا دل نبنده هرکه مَرده که دنیا خود سرای رنج و درده 

به قبرستان نظر کن تا ببینی که دنیا با رفیقانش چه کرده 

سال گذشته در همین روزها که تازه از سفر کربلا برگشته بودم مصادف شد 

باسفرجاودانه برادرم به دیار باقی..این قسمت" برگرفته ای بود ازدلنوشته های 

آن ایّام و کامنتهای محبّت آمیز دوستانی که همدردی کردند و یاری ام دادند. 

جمعه این هفته...یک سال گذشت  

غمهاتون رو به زوال و شادیهاتون فزاینده..تا بعد..یاعلی مدد:قاصدک

دلم تنگ است، دلم تنگ است  

دلم اندازه حجم قفس تنگ است  

سکوت ازکوچه لبریزاست  

صدایم خیس وبارانی ست 

 نمی دانم چرادرقلب من پاییز طولانی ست.