˙·▪●معراجی ها

اواسط اردیبهشت ماه 61، مرحله ی دوم «عملیات الی بیت المقدس»، «حسین خرازی»، نشست ترک موتورم و گفت: «بریم یک سر یه خط بزنیم». بین راه، به یک نفربر پی ام پی برخوردیم که در آتش می سوخت و چند بسیجی هم، عرق ریزان و مضطرب، سعی می کردند با خاک و آب، شعله ها را مهر کنند. حسین آقا گفت:« اینا دارن چی کار می کنن؟ وایسا بریم ببینیم چه خبره».
هرم آتش نمی گذاشت کسی بیشتر از دو- سه متر به نفربر نزدیک شود. از داخل شعله ها، سر و صدای می آمد. فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد. من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو – سه متری، می پاشیدیم روی آتش. جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا ضجه و ناله نمی زد و همین پدر همه ی ما را درآورده بود. بلند بلند فریاد می زد: «خدایا ! الان پاهام داره می سوزه، می خوام اون ور ثابت قدمم کنی. خدایا! الان سینه ام داره می سوزه، این سوزش به سوزش سینه ی حضرت زهرا نمی رسه. خدایا! الان دست هام سوخت، می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم، نمی خوام دست هام
رو طرف تو دراز کنم، نمی خوام دست هام گناه کار باشه. خدایا! صورتم داره می سوزه، این سوزش برای امام زمانه، برای ولایته، اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت.»
اگر به چشمان خودم ندیده بودم، امکان نداشت باور کنم کسی بتواند با چنین وضعی، چنین حرف هایی بزند. انگار خواب می دیدم اما آن بسیجی که هیچ وقت نفهمیدم کی بود، همان طور که ذره ذره کباب می شد،این جمله ها را خیلی مرتب و سلیس فریاد می زد.
آتش که به سرش رسید، گفت: «خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله، لا اله الا الله. خدایا! خودت شاهد باش. خودت شهادت بده آخ نگفتم»
به این جا که رسید، سرش با صدای تقی ترکید و تمام.

آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم. بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. یکی با کف دست به پیشانی اش می زد، یکی زانو زده و توی سرش می زد، یکی با صدای بلند گریه می کرد. سوختن آن بسیجی، همه ما را سوزاند.حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:«خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟ ما فرمانده ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟


+ رقصی چنین میانه میدانم آرزوست....

˙·▪●معنای زندگی


مادر بودن یعنی بوسیدن سر انگشتای کوچولوی دخترت

مادر بودن یعنی بوییدن عطر خوش زیر گلوش وقتی مثل یه فرشته خوابیده

مادر بودن یعنی زمان های شگفت انگیز شیر خوردنش

مادر بودن یعنی خندیدن های بی دلیلش

مادر بودن یعنی غرق شادی شدن از بغل کردنش

مادر بودن یعنی  خراب شدن دنیا رو سرت وقتی صدای گریه شو میشنوی

مادر بودن یعنی کم خوابی

مادر بودن یعنی سرمست شدن از دیدنش

مادر بودن یعنی دیدن لبخند شیرینش وقتی از خواب بیدار میشه


مادر بودن یعنی منتظر همه لحظه های شروع باشی

مادر بودن یعنی بند دلت با یه ق ق گفتن پاره بشه

مادر بودن یعنی عاشق یه فرشته ی کوچولو به نام حسنا باشی






˙·▪●


بهش گفتم: امام زمان (عج) رو دوست داری؟

گفت: آره ! خیلی دوسش دارم.

گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟

گفت: آره!

گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟

گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان (عج) به ظاهر نیست ، به دله

گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد.

گفت: چرا؟

براش یه مثال زدم:

گفتم:

فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره.عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟ بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه! دوست داشتن به دله…

دیدم حالتش عوض شده.

بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟

تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟

حرف شوهرت رو باور می کنی؟

گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه.

گفتم: پس حجابت....

اشک تو چشاش جمع شده بود.

روسری اش رو کشید جلو.

با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره...

˙·▪●فرشته آسمونی ما


گل غنچه کرد و غنچه شکفت

و خداوند بهترین و زیباترین هدیه اش را به ما داد



خدا رو سپاس كه با تولد يه فرشته كوچولو عظمت و بزرگيش رو يه بار ديگه بهمون نشون داد

خدا رو سپاس كه با تولد اين فرشته ناز و معصوم طعم زيباي مادر شدن و پدر بودن رو به ما چشوند

و خدا رو سپاس كه با ورود اين هديه آسماني شادي و شور رو به خونمون آورد.


حسناجون دختر عزيزم در روز 13 آذر سال 92 ساعت 12:55 ظهر با وزن 3/300 و قد 48 به دنيا اومد

به لطف خدا الان 14 روز از تولدش ميگذره و 14 روز است که شیرین ترین و زیباترین روزهای زندگی

سه نفره ی من و همسر مهربونم بااین فرشته سپری می شود.



فرشته ی من تمام وجودت بوی بهشت می دهد....برای همیشه بهشتی ماندنت دعا می کنیم

و تلاش می کنیم.....


مامان و بابا دیوونه وار دوست دارن و عاشقتن؛

مخصوصا وقتی شبا بینمون میخوابی و تو خواب هم برامون کلی میخندی

وقتی بااون صدای قشنگت گریه میکنی و بغض میکنی.

وقتی 12 شب تازه بیدار میشی و بهمون صبح بخیر میگی و 5 صبح میخوابی و بابات واسه همین

کلی قربون صدقه میره

....و بخاطر همه ی لحظه هایی که درکنار تو خدا بهمون هدیه داده و هدیه میکنه.


خدای مهربونم......بخاطر این هدیه ی بی نظیر شکرت....شکر

˙·▪●سالگردی شیرین


در بین تمــآمـِ دسـت هــایِ ایـن عــآلـمـ ،

فقط دســت هــآی تـــ♥ــو  بـود

کــه بــآ دست هــآی مــ♥ــن چفـت می شُـد...


چشم هایم را برهم میگذارم و باز میکنم...

سه سال گذشت؛

از لحظه ای که به قلبت و جسمت محرم شدم

از دقیقه ای که نگاه مهربانت را بر چشمانم دوختی

از ساعتی که عاشقانه در گوشم زمزمه کردی "دوستم داری"...

و از روزی که من عاشقت شدم

سه ساااااااااااااال.....مثل چشم برهم زدنی


و حالا در آستانه ی سومین سالگرد زندگی مشترکمان من باردار فرشته ای شیرین

از تو هستم که دراین نه ماه در کنار تو و باعشق,اورا درخود  پرورش دادم 

و دیگر به روزشماری معکوس رسیده ایم برای دیدن و به آغوش کشیدن گل ِ باغ ِ زندگی مان.

و من از صمیم قلب خدای مهربون رو شاکرم که ماه آذر رو ماهی سرشار از نعمت و رحمت

 برای من قرار داد؛

یکی نعمت وجود تو در آذرماه 89 و دیگری نعمت شیرین دخترمون در آذرماه 92(انشاالله)


حسنای عزیزم...دل تو دل مامان و بابا نیست برای به دست گرفتن دستای کوچولو و ظریفت 

و بوییدن و بوسیدن وجود نازنینت



*******************


عــآشقـانه نگــاهمــان رآ در همـ گــره می زنیــم

و دسـت هـآیمـان را در همـ قفل مـی کُنیـمـ،

تمــآمـ غمـ هــآی عــآلم ، قطره قطره از لا به لای انگشتـآنمـان فرو می ریزد..

و سخـن پیـآمبرمـ در تمــآم لحظـات ، مُـدآم در ذهنمـ مرور می شود...


رسول اکرم(ص):هنگامی که زن و شوهر به همدیگر نگاه می کنند

خداوند متعال نیز با نظر رحمت به آنها می نگرد.

زمانی که دست همدیگر را می گیرند گناهانشان از میان انگشتانشان فرو می ریزد.(کنزالعمال)

˙·▪●پای پیاده


خداوندا!

تو تنهایی منم تنهای تنها

تو یکتایی و بی همتا ولی من نه یکتایم نه بی همتا

فقط تنهای تنهایم و محتاج نگاه تو

تمام جاده های جهان را به جستجوی نگاه تو آمده ام

پیاده........

این تو و این پینه های پای من

حالا بگو در این تراکم تنهایی ، مهمان بی چراغ نمی خواهی؟



˙·▪●امان....


هروقت سیلی خوردی بگو : یا زهرا (س)

هروقت دستت را بستند بگو : یاعلی (ع)

هروقت بی یاور شدی بگو : یا حسـن(ع)

هروقت آب خوردی بگو : یا حســــین (ع)

هروقت شرمنده شدی بگو : یاعباس (ع)

اما....

اگر تشنه شدی,آب نخوردی؛بی باور شدی,دستت را بستند؛سیلی خوردی,شرمنده شدی بگو :

"امان از دل زینب"


˙·▪●عرفه

 

در زلال آفتاب نگاه خداوند، قنوت عشق را عاشقانه به زمزمه می نشینیم،

در روز عرفه که سجاده ای به وسعت هستی گسترده است.



˙·▪●گل دختر ِمن

رسول حق (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود :


مَنْ کانَتْ لَهُ اِبْنَةٌ واحِدَةٌ کانَتْ خَیْراً لَهُ مِنْ اَلْفِ حِجَّة وَ اَلْفِ غَزْوَة وَ اَلْفِ بَدَنَة وَ اَلْفِ ضِیافَة.[۴۶]

 

کسى که یک دختر دارد اجر او از هزار حج، و هزار جهاد، و هزار قربانى و هزار مهمانى بیشتر است!



"الحمدلله رب العالمین"



مامان عاشقته دختر نازم....

روز شماری میکنم برای به آغوش کشیدنت

˙·▪●وجود او

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
آرایشگر گفت: “من باور نمی‌کنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟”
آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می‌شدند؟ بچه‌های بی‌سرپرست پیدا می‌شدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.”

مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمی‌خواست جروبحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده..
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.”
آرایشگر با تعجب گفت: “چرا چنین حرفی می زنی؟ من این‌جا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!”
مشتری با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی‌شد.”
آرایشگر گفت: “نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی‌کنند.”
مشتری تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی‌کنند و دنبالش نمی‌گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.”

˙·▪●عید بر عاشقان مبارک

˙·▪●هدیه ی خدای من

به هيچـ روزے پ‍‍س ات نمے‌دهم!

به هيچـ ساعتے،به هيچـ دقيقه‌اے

به هيچـ ، هيچے!

سخت چسبيده‌ام تمآمت را...


با تو و برای تو می نویسم

 ای معجزه درون من. . . 

ای که تا دیروز نمی دانستمت

ای هدیه با شکوه خدا

خداوندا قدومش را به حرمت وجود پاکش برای ما متبرک گردان

˙·▪●عاشقانه


نمازهایت را عاشقانه بخوان. حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری،


قبلش فکر کن چرا داری نماز میخوانی و با چه کسی قرار ملاقات داری.

آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی که در تمام عمر داری تکرارشان می کنی.

تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا قشنگ نیست...

شهید مصطفی چمران

˙·▪●اولین سالگرد

ما به شوق با هم بودن٬

به غمها و شادیها٬یکسره خندیدیم

و از هر ثانیه با هم بودن٬ ساعتها خاطره ساختیم٬

هیچ بادی نمی برد٬ و هیچ سیلی نمی شوید٬ لحظه های با تو بودن را


یکسال از روزی که وارد خونه ی پر از عشق تو شدم می گذره 

مثل چشم بهم زدن عمرمون گذشت

 یکسال شادی و غم گذشت 

غم ،شادی ،خنده ،دعوا ،عشق 

همه قشنگ بود.... 

و امشب یاد آور زیباترین شب یکسال پیشه... 

شبی که شروع دوباره ای بود برای بیشتر شدن عاشقانه هامون

 یاد لحظه ای که دستامو گرفتی و باعشق به سمت خونه بردی افتادم.. 

 یادش بخیر... 

امروز درست یکسال از روزی که به خونت اومدم می گذره... 

ممنونم به خاطر تمام لحظات زیبایی که برایم ساختی... 

ممنونم به خاطر تمام لحظاتی که غمم را به شادی تبدیل کردی... 

ممنونم به خاطر تمام از خود گذشتگی ها و کوتاه آمدن ها... 

امیدوارم سالهای سال با عشق باهمدیگه زندگی کنیم و ابر غم هیچ وقت سایه اش رو زندگیمون نیفته 

امیدوارم سال دوم زندگی مشترکمون عاشقانه تر از سال پیش شروع بشه.. 

امیدوارم سال دوم زندگی مشترکمون پر باشه از لحظه های معنوی و نزدیک تر شدن به معشوق حقیقیمون... 

امیدوارم سال دوم زندگی مشترکمون پر باشه از سفرهای زیارتی و سیاحتی... 

امیدوارم سال دوم زندگی مشترکمون سبز و قشنگ بشه با ورود فرشته ای از فرشته های قشنگ خدا.... 


از وقتي با هميم روزها و روزها گذشته چه تلخ چه شيرين .... 

معبود را شاكرم كه در تلخيها كنارم بودي و شاديها را به كامم شيرين تر كردي 

عزيز لحظه هاي بيقراري ام اولین سالگرد ازدواجمون مبارك 


خدایا به امید تو و در پناه تو زندگیمون و آغاز کردیم ... 

از اونروز برکات الهی رو به چشم،هردوتامون تو زندگی می دیدیم ... 

که مهمترینش همون آغاز زندگی سفر زیارتی عمره بود ...

 بهترین سفر عمرم روز 13رجب سال 1391 با همسرم کنار خونه خدا بود ... 

زیباترین لحظاتی که در کنار بیت الله از خداوند متعال خواستیم که عاقبت بخیر بشیم و تا لحظه آخر در کنار هم باشیم


همسر نوشت:

و اما.... همسر عزیزم؛

روزی صدهزار بار خداروشکر میکنم که خدا سرنوشت منو با تو رقم زد ... تواین 1 سال جز خوبی ازت ندیدم...

1 سالیکه برام استاد خوبی بودی ...1 سالی که با همه بدیهایی که داشتم به خوبیهات غبطه میخوردم ...

1 سال ازت یاد گرفتم که تو زندگی باید صبور باشم ... 1 سال زندگی عاشقانه ... 1 سال یادم دادی 

مرتبا به خدا توکل کنم .... 1 سال بهم یاد دادی که با مهربونی همه چی گذراست ... 1 سالی که با

 لحظه های روحانی خودت من و هم منقلب کردی .... 1 سالی که زیباترین سال تو سالهای زندگیم بود.

بخاطر همه خوبیهات ازت ممنونم ... بخاطر اینکه وقتی بدی میکنم با خوبی جوابمو میدی ازت ممنونم ....

 

سالگرد ازدواجمون مبارک : همسر عزیزم در آغاز اولین سال زندگی مشترکمون دوست دارم فقط 

به خودت بگم : به اندازه ای که فقط خدا میدونه دوستت دارم ...


˙·▪●حماسه


فریاد حماسه های خاموشیم ما 

در رونق اقتصاد می کوشیم ما 

در لحظه به لحظه ی سیاست امسال 

پیراهنی از حضور می پوشیم ما


˙·▪●میهمانی شهدا

در سینه‌ام دوباره غمی جان گرفته است

« امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است »

تا لحظه‌ای پیش دلم گور سرد بود

اینک به یمن یاد شما جان گرفته است

 

سلام

سلامی به رنگ و بوی خاک های فکه...شلمچه.....طلائیه

ناگهان چه زود دیر میشود....

تموم شد...به چشم برهم زدنی گذشت و باز. . . برگشتیم

حال و هواش و نمیشه توصیف کرد....انگار هر شهید خود راوی دلت باشد و برایت بخواند

ظهر داغ فکه و روضه ی علمدار کربلا......

نیمه شب میشداغ و رزم شب و روضه ی رقیه بنت الحسین و دختر شهید

دهلاویه و شهادت شهید مصطفی چمران

غروب طلاییه که حال و هواش نمیزاره تو حال و هوای خودت باشی

و غروب شلمچه. . .

غروب شلمچه و روضه ی حسین و حسین خرازی و قرعه کشی کربلا

 

به یاد همه دوستان بودم....برا همه تون دعا کردم.

انشاالله که بزودی زود قسمتتون بشه.

انشاالله بازهم لیاقت داشته باشم و دعوتم کنن.

 

˙·▪●کربلای ایران

سلام به همه ی دوستان

اومدم یک کلام بگم... دارم میرم جنوب 

دارم میرم یه تیکه از بهشت،دارم میرم طلائیه.... 

تمام سال منتظر بودم این روزا برسن....

بالاخره شهدا طلبیدن باورم نمیشه...

فکرنمیکردم فقط 24 ساعت مونده به رفتن بگن بیا بعنوان مبلغ اسمتو دادیم.

هنوز باورم نمیشه خداکنه بتونم تواین سفر به معرفت کافی برسم 

براتون دعا میکنم... برام دعا کنید

بدی خوبی دیدین حلال کنید...

ملتمس دعا

˙·▪●تکراری زیبا

سر سجاده ی دل 

 

 از بس که دستهایم را بلند کرده ام و صدایش کرده ام

 

دستهایم بوی خدا می دهند

 

 

بازهم دو رکعت نماز عشق میخوانم

 

دلم را می سپارم تادر آن شمع روشن کنی

 

و وجودم را نذر آینه ی نگاهت می کنم تا نظری نمایی

 

 

 قلبم را می تکانم

از هر چه هست

می خواهم جا باز باشد

برای بودنت ...

 

بامن بمان!!!

این دل من.... 

 

به بزرگی خودت ببخش کوچکی قلبم را

˙·▪●«حسین»‌م

خدا یک پسر به من بدهد

 اسمش را بگذارم «حسین» 

بعد من بشوم «ام الحسین»

و او بشود «حسین ِ فاطمه»

 که از ته دلم صدایش کنم: «حسین» م، مادرم، عزیزم..

 به بقیه بسپارم که هوای «حسین» م را داشته باشند 

خاطر «حسین» م را اذیت نکنند 

صدا برای «حسین» م بلند نکنند

 یادم باشد که «حسین» م را جایی تنها نگذارم یک لیوان آب همیشه دم دستم باشد 

که هیچ وقت «حسین» م احساس تشنگی نکند.. 

و «حسین» م بشود برای من روضه ی مصور... 


*کوچ نزدیکست- فاطمه کیا