تا حالا شده تو زندگیت به چیزی فخر بفروشی اما بنا بخاطر برداشتهای
غلط و بعضاً خرافاتی و خطر آفرین از خیرش بگذری و حتی
نخواهی نامی هم ازش جایی برده بشه؟!
در آستانه چهار شنبه آخر سال هستیم.!.
چهار شنبه سوری برای مردم این سرزمین مملو بود
از شادی و دور کردن غم و غصه از جامعه.
یادش بخیر غروب سه شنبه آخر سال که از راه میرسید جوونها میرفتن
طرف صحرا و بوته ای چیده و به محله و کوی خود باز گشته و هنگام
شب بوته ها را اتیش میزدند و همگی شاد و خوشحال میخوندند که:
غم برو شادی بیا...محنت برو روزی بیا
بعد از روی آتیش میپریدند و از خدا طلب میکردند:
رخسار زردشون را تبدیل به سرخی و طراوت کنه:
زردی من از تو سرخی تو از من
اما امروز چهار شنبه سوری شده مُخل آسایش و آرامش و امنیت جامعه
از اون مراسم و آیینی که هر بخش و قسمتش دارای مفاهیمی خاص
بود چی برامون مونده؟!.کوزه ای میشکستند برای اینکه سال نو از
کوزه های کهنه آب ننوشند!!.به مرور زمان داخل همون کوزه(زمان ما)
گوگرد یا آتش زنه ای قرار میدادند برای نشاط آفرینی.اما حالا چی؟!.
آخه اینم شد ترقه و فشفشه بازی؟؟
خب یه دفعه خودتونو دار بزنیدتا جمع زیادی ازدستتون راحت بشن!
بهتره تا اینکه مادرای بیچاره تنشون بلرزه و ذره ذره آب بشن
و از خدا بخوان زودتر این شب تموم بشه
به یزدان اگر ما خرد داشتیم..کجا این سرانجام بد داشتیم؟!.
همیشه سعی میکردم کامنت محبت آمیز هیچ دوستی را بی پاسخ
نذارم.!.حتی اگر نت نبودم و یا دسترسی به اینترنت برام سخت بود،
بالاخره در حد یه سلام و احوالپرسی محال بود به دوستان سر نزنم.
همیشه هم از کسانیکه به هر دلیلی جوابمو نمیدادن دلخور میشدم!
تا اینکه: آمد به سرم از آنچه میترسیدم
طی هفته گذشته شرمنده تموم دوستانی شدم که
بارها و بارها اومدن و بعلت خونه تکونی و درگیری نتونستم
جوابشون را بدم
آره..من زی زی گولو.!.یا همون که تو گفتی: ز . ذ.
اصلا من خود ِ زین الدین زیدانم.!.خوب شد؟؟!!
ضمن عذرخواهی از همگی.از امشب سعی میکنم با حضور در
وبلاگ عزیزان و به تناوب پاسخ گوی گوشه ای از محبتتون باشم.
خاطره زیر که نقل قولی ست از دکتر شریعتی را بد ندیدم به
عنوان حُسن ختام و وصف حال خود تقدیم شما کنم:
کلاس پنجم بودم پسر درشت اندامی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر ِ
تمام چیزهای چندش آور بود آن هم به سه دلیل.!!
اول آنکه کچل بود !، دوم آنکه سیگار می کشید و سوم اینکه
در آن سن و سال زن داشت !... چند سالی گذشت .
یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم
در حالی که خودم زن داشتم ، سیگار می کشیدم و کچل بودم.!.
زنده باشید و سلامت..تا بعد..یاعلی مدد..قاصدک