*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

زیر سایه سار امن خدا...

اِنـّـالِلّه وَ اِنـّـا اِلَـیـهِ الراجِعوُن 

 

رحلت عالم فرزانه"مرجع تقلیدشیعیان"روحانی ملکوتی 

 

حضرت آیت الله العظمی محمدتقی بهجت(ره) 

 

رابعموم شیعیان و بخصوص شاگردان و دوستداران آنمرحوم و  

کانونهای علمی و فرهنگی؛اعم از حوزویان و دانشگاهیان 

 تسلیت وتعزیت عرض مینمایم... *قاصدک*

  

 


 

 عالم ؛ تابلوی نقاشی خدا ازمنظر و دریچه نگاه محدود ماست وبراستی که چه زیباست! 

مگه نه اینکه خدا زیباست و زیبایی ها را دوست دارد؟!! 
فکرنمیکردم چندروزغیبت ودرخدمت عزیزان نبودن"اینقدر دلتنگم کنه وشمارش کنم ثانیه ها را 
تا بیام و بگم که دوستتون دارم و شرمنده همه عزیزانی ام که این مدت سراغم را گرفتند. 
گلماچبخش اول این دل نوشته را تقدیم میکنم به تو دوست عزیز.ماچ گل
قلبتوکه رفیق تموم تنهایی های این ایام قاصدک بودی...قلب
کاش نبود برداشتهای نا صواب ِاغیار تا به راحتی میگفتم که:

 

 

گلماچ قلببغل قلب ماچ قلببغلگل

 

دل آرام گیرد بیاد خدا...وخدا در همین نزدیکیست 

اولین تابستون بود که دور ازخانواده بودم؛دیگه داشتم واسه خودم مردی میشدم خوشمزه

معتقدم که نسل اوّل و دوّمی ها زودبزرگ شدند...کودکی نکردند.....اصلاً.....گریه

عجله داشتیم برای رسیدن به روزی که همه صدامون کنن:آقـا ! مغرورویا: خانـووم!مغرور 

البته اون روزهابزرگهارو برادر و یاخواهرصدامیکردنددستازبس همدیگررادوست داشتند لابد!

اون تابستون از اون ایـّـامی بود که مرد میخواست تحمّلش را..حقیقتش به خونواده نگفتم 

ولی روزهایی راپشت سرگذاشته بودم که سخت پشیمون شده بودم ازمردی ومردانگی! 

بگذریم..دریکی از روزهای داغ تابستان1364مرخصی یکروزه گرفتم و اومدم اهواز.. 

دلم لک زده بودبرای یه دوش آب سرد..از حموم که بیرون اومدم رفتم سمت مخابرات... 

یه تلگراف صلواتی فرستادم براخونه.اونروزهاهنوز صحبت ِدهکده جهانی واین حرفهانبود 

سریعترین دستاورد بشری که میشد خبری برای دیگری ببره تلگراف بود.. 

تازه اونم هرچی مینوشتی تحویدار مخابرات ازت میگرفت و رسید هم میداد 

ولی بعدها متوجه شدم که متن تمومی تلگرافهای رزمندگان این بود: 

سلام:من حالم خوبه...نگران نباشیدیا بقول دوستی:سلام:من کاظم...پول لازمهورا

ازمخابرات زدم بیرون ظهرشده بود..قراربودمینی بوس برای بردن ما به قرارگاه ساعت 

دو بیاد دوراهی دارخوین...ناچاراً خیابونهای اطراف چهارراه نادری را بالا پایین میکردم 

بلکه وقت بگذره..خسته شدم..دلم سخت گرفت ازاین همه غربت و تنهایی.به خودم 

گفتم:یعنی یه جای دنج برای من پیدانمیشه؟.چقدرمشتاق دیدن یک آشنا بودم تا ازاین 

گرمای سوزان به دلش ! پناه ببرم.اماتاچشم کار میکردغربت بودوتنهایی..داشتم مأیوس 

میشدم که:گلدسته های مسجدی درپس کوچه های چهارراه نادری اهوازبشارتم دادکه 

خــــدا در هـمـیـن نـزدیـکـیـست 

 

دل آرام گیرد به یاد خدا... 

  

رفتم تو مسجدو بعداز ادای نماز به دیوارمسجدتکیه دادم...اونقدر آروم شده بودم که 

نفهمیدم کی پلک روی هم گذاشتم وچقدرخوابیدم؟یه دفه باصدای پیرمردی ازخواب 

بیدارشدم وشرم داشتم توچشمهاش نگاه کنمخجالتخودمو آماده کردم برای شنیدنِ: 

خواب مگه مسجد جای خوابیدنه؟!. خواب

اماپیرمردمهربون که خادم مسجدبود درحالیکه سینی چایی دستش داشت کنارم 

نشست ودعوتم کرد بنوشیدن یه استکان چای تلخ..دوباره خجالتزده شدم خجالت 

این بار ازاین همه مهربونی.خجالت.بی درنگ استکان چای راسرکشیدم... 

تا امروزدیگه هیچ جا چایی نخوردم که اون مزه رابده..و خدا شاهده که 

بهترین سایه سار تموم عمرم که اونجا به خلسه و آرامش فرو رفتم  

همون مسجد بود و بس...آرامشی از نوع ِ تطمئنُ القلوب... 

اَلا بِـذِکرالله تطمئنُ القلوب 

 

دوست عزیز"حتماً درطول زندگی ودر اوج خستگی روحی و جسمی"زمانی شده که سخت احساس 

غربت و تنهایی کردی و درست در همون حال یه پناهگاه بوده که تونسته تو رو به آرامش و طمأنینه 

برسونه...اون پناهگاه حنماًنباید یه مسجدباشه"میتونه یه امامزاده توی یک روستای دورافتاده باشه 

یا در دل کوهستانی باصفا و درکنارآبشاری زیبا و یا در زیر درخت پیر و کهنسال خانه پدری 

شایدهم در جوار خانه دوست...ممنون میشم به دوجملهء خوب بود وزیبا نوشتی بسنده نکنی!

و برام بنویسی که کدوم مکان و کجا بود که دست رحمت خدا را دیدی و پناهنده گشتی و  

ازغربت وتنهایی رها شدی و رسیدی به تَطمَئنُّ القُلُوب... منتظر نوازش جانانه ات هستم. 

         

پ.ن(1):باتشکر از دوست عزیز( قاصدک بارون )که مشوّقم بود برای این دل نوشته..

پ.ن(2):سخن روز از لسان ِ خواجه شیراز: 

آن ترک پریچهره که دوش ازبرمارفت      آیاچه خطا دید که از راه خطا رفت!!

التماس دعا..یاعلی مدد

نظرات 89 + ارسال نظر
ستاره پنج‌شنبه 24 اردیبهشت 1388 ساعت 21:24 http://ashnayemahjor.blogfa.com/

قاصدک
انگار برای عاشقی آفریده شده.یا نه!!!!برای رسوندن خبری از عاشقی به معشوقی

یا از معشوقی به عاشقی....
قاصدک رو گرفتم این بار هیچ خبری با خودش نداشت اما نذاشتم بی خبر بره
تو گوشش زمزمه کردم و او نو به دست باد سپردم......

آسمان بار امانت نتوانست کشید...قرعه فال بنام من دیوانه زدند
زیبا بود...ممنون از این نوازش جانانه....یاعلی مدد

ستاره پنج‌شنبه 24 اردیبهشت 1388 ساعت 21:40 http://ashnayemahjor

دوباره سلام

تو مراسم حج واجب وقتی از منا شبانه خارج شدیم برای
طواف بدور خانه دوست و قلبم با من همراهی نمیکرد.
کارواندار قافله گفت تو امشب بمان و فردا به اتفاق دیگر
بیماران رهسپار کعبه میشویم.
اما چشمانم با دیدن خانه ی با عظمتش درون سینه آرام
نگرفت و نتوانست صبوری کند.
با اذنش و همراهیش بسویش پرکشیدم.
وقتی بعنوان آخرین نفر به هتل برگشتم.دوستانم را نگران
دیدم .
اما دلم شاد و راضی از او که کمکم کرد تا در انتظارش یکشب
سرگردان نباشم.
همیشه به رضایتش راضی هستم.

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه ی کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه ی کیست

خوش به حالت...عجب جایی به آرامش رسیدی..
انشالله که روزی همه بشه بیت الله الحرام...
اون مسجد یکی از مکانهایی بود که به آرامش رسیدم..
ولی شبهای بین الحرمین چیز دیگه ایه...
همین الان دلم پرکشید تو حرم سقا...
ممنون که قابل دونستی و نوازش کردی قاصدک محتاج نوازش را.
حاج خانوم ..دعام کن........خیلی.....یاعلی مدد

مریم پنج‌شنبه 24 اردیبهشت 1388 ساعت 22:09 http://ghasedakekhial.blogfa.com

سلام قاصدک

واقعاْکه عجب مکانی شما به آرامش رسیدید!! ممنون که نوشتی!!

محمد پنج‌شنبه 24 اردیبهشت 1388 ساعت 22:19

سلام وبلاگ خوبی دارید. یک سیستم کسب درآمد جدید می خوام بهتون معرفی کنم که سقف پرداختش فقط 1000 تومان که 2 یا 3 روزه می تونید پول برداشت کنید . لینکش هم تو قسمت آدرس وب گذاشتم

این که وبلاگت خوبه را که به همه میگید!!!
اصلا هم نمیخوام پول پارو کنم..ممنون..

صبور پنج‌شنبه 24 اردیبهشت 1388 ساعت 22:49 http://sangesabor.blogfa.com

سلام برقاصد مهربانی ها

ممنون از حضور و دعوتت! بسیار زیبا نوشتی و زیرکانه !! خوش به حالت که توی خونه ی خدا (مسجد) به ارامش قلبی رسیدی این یک سعادته!

واما من !! منم حدود ۹ سال پیش بود که به این ارامش رسیدم البته در جوار غریب الغربا ضامن اهو معین الضعفا........

دل از همه چیز بریده بودم ناتوان و دلشکسته مثل همون اهوه!!
چنان یاوری برام شده بود که....... فقط حیف که فقط هفته ای دو روز میتونستم برم پابوسش به خاطر بچه ها!!

ولی انچنان درحرم مطهرش احساس امنیت میکردم که اصلا دلم نمی خواست بیرون بیام و حالا ۹ سال گذشته و همه چیزمو مدیونشم خدارو شکر

ببخشید که طولانی شد

ادینه ی خوبی داشته باشی

زیرکانه؟!چه لقب زیبایی!خوشم اومد.بازم بیا لطفاْ بیشتربگوتاخوشم بیاد دیگه!
یاضامن آهو...مگه میشه آدم بره توصحن رضا و رضا نشه؟!!
خوش بحالتون که مجاور حریم و حرم امن رضا ئید.دعا کنید لطفاٌ..همه را..
خوشحال میشم بیشتر بگید از دلهای به رضا رسیده..التماس دعا.

یونیکورن پنج‌شنبه 24 اردیبهشت 1388 ساعت 23:21

سلام.
یهو وقت پیدا شد اومدم سر زدم دیدم آپ کردید. اما چه بد که وقت نیست بخونم. اما حس می کنم باید یه چیزایی بنویسم... شایدم نوشتم.

شاد باشید.

خوشحالم که وقت پیداکردید...خیلی...وامیدوارم که میایید و مینویسید چون مطمئنم به شما..بازم ممنون...منتظرم..یاعلی مدد

سحر جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 00:13

وب سایت جالبی داری خوشحال میشم به سایت من هم سری بزنی .
این هم ایدی من : sahar.tala20

سعی میکنم باور کنم که وب سایتم جالب شده!.بایدبیام و ببینم.خوش باشی

ستاره جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 00:52 http://ashnayemahjor.blogfa.com/

سلامی چو بوی خوش آشنایی

منو شرمنده ی محبت خودتان می کنید و من از جبران آن

ناتوان

اجازه لینک وبلاگ دیگرتان را بمن می دهید؟؟

دوست آنست که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی

اختیاردارین..قاصدک خوشحال میشه که میبینه آدینه هاهم مورد اقبال واقع میشه..حتما و باکمال میل لینکتون میکنم..التماس دعا دوست عزیز

شما هم وبسایت منو ببین جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 01:18

سلام دوست عزیز
وبلاگ جالبی دارین مخصوصا قالبی که انتخاب کردی با موضوع جور در میاد
ما هم 2 سایت و یک وبلاگ داریم دوست داشتی یه سری بزن
حتما این 3 تا یکیش به کار شما میاد
3 تا رو ببین بعد نظرتو بگو

فروشگاه محصولات گرافیکی آموزشی (ارزان)
3dmax,maya,photoshop........
www.1000ax.com

وبلاگ آپدیت آنتی ویروس نود و کاسپر و .... به صورت روزانه
www.nod32us.mihanblog.com
(تبادل لینک هم با وبلاگ میکنم)

در این سایت می توانید شغل خود یا کالای خود را به دیگران معرفی کنید
www.niazeshoma.com

اتفاقاْ همین قالبش منو کشته!!!.نیست منحصربه فرده!!!خوش باشی

فاطمه جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 08:33 http://www.omresokhteh.blogfa.com

سلام بابایی خوبی؟
چقدر دلمون واست تنگ شده بودالان متوجه شدم که خطتون درست شده اپ جدید هم گذاشتیدخیلی عالیه خاطرات خود جنگ هم میتونه بشه یه پست قشنگ اگه وقتشو داشتیدبنویسید انشا...واسه هفته دفاع مقدس
من بیشترین احساس ارامشمو توی بیت الحرام وزیر ناودون طلایش بدست اوردم کس یا شخصی بهم ارامش نداد اونجا خدا را واقعا احساس کردم از عمق وجودم،وقتی هم همراه با باران بشینی زیرش...اون حس قشنگ هنوز باهامه بعداز چند سال.
درپناه حق

اختیار داری..منم دلتنگ دوستان شده بودم..شما رو که دیگه نگوووو
خوش به حالت...حالا دیدی حاج آقا خودتی حاج خانوم!!!
انشاالله که همیشه در زیر سایه سار امن خدا به آرامش برسی..
موفق و برقرار باشی......یاعلی مدد

فاطمه جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 08:35 http://www.omresokhteh.blogfa.com

سلام در ضمن من اپم...وبازهم منتظر حرفای قشنگتون
یاعلی

حرف قشنگ که چه عرض کنم...ولی میام...حتما...بگی و نگی میام..

alnilam جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 11:28

سلام!
خوب بود زیبا نوشتی!!
(نیییشخند!)

حیف که در جلو دید اغیاره!!

alnilam جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 11:33

سلام خوبید؟!
یه وقتهایی یه اتفاقایی واسه آدم میفته که آدم نور الهی رو انگار صاف صاف توش میبینه یعنی دیگه هیچ پرده ای انگار حائل نی این وسطه...همیشه منتظر دیدن یه همچین اتفاقایی هستم...

خب اینکه شد آرزو.حتما هم بهش میرسی چون اراده کردی...
یعنی متعلق به آینده ست..من از گذشته میخواستم بدونم...
ولی ممنون که اومدی....دختر خوب و نازنین...

alnilam جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 11:38

اوه اوه خوش به حال این دوست جونیتون!
ای خدا نگید از این برداشت ناصواب اغیار که هرچی میکشیم از دست همیناست...که همش فکرشون...خداااااااا!
فکر کنم اون دوستتون هم میخواد همین حرفارو بهتون بزنه! ولی از همین برداشت ناصواب میترسه! یعنی حسم اینه دیگه!!!
ادامه در خصوصی

ماشالله به حسّـت...واقعا همینه....البته متاسفانه...
باید یاد بگیریم که:چشمها را باید شست..جوردیگرباید دید..
راستی راضی باش!.شکلکها را از پرشین برداشتم!.همه شون را نه هاااا...

بهار جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 12:22 http://baharjoOn69.blogfa.com

سلاااااااااااام. خب اول اینکه ممنونم.
بعدشم. خب ازین شرایط تا حالا برام پیش اومده. خیلی هم پیش اومده. قبلا رو یادم نمیاد. ولی یادمه اولبن باری که رفته بودم سفر جنوب( راهیان نور) دلم خییییییییییییییلی گرفته بود. خیلی. دیگه یکی دو شب آخر بود. یه شب بردنمون مسجد جامع خرمشهر. بعد نماز من همون جا یه گوشه به دیوارش تکیه دادم. همه رفتن خرید. من همون طوری تنهایی همون جا نشستم. اولش گریه کردم. خیلی راحت شدم. بعد همون طوری خوابم برد. ولی منو یه پیرمرد مهربون بیدار نکرد. دوستام بودن که گفتن بیا بریم. ولی خب هنوز وقتی دلم میگیره خودمو تو مسجد جامع تصور میکنم. آروم میشم.

بله مسجد جامع خرمشهر هم جای معرکه ایه...
میدونم اون که صدات کرد پیرمردی مهربون نبود.!.
آخه حاج محمد چندسالی هست که فوت کرده....
خدا رحمتش کنه .اون خادم مسجد و رزمندگان را..

پگاه(دوست جون) جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 12:28 http://pma88.blogfa.com

سلام گلم...
نوشته ات خیلی جالب بود...
دلم برات تنگ شده... یه سر به من بزن...
دوستت دارم

دوست عزیز من اومدم.همین الان..ولی قرارمون این نبودهااا.خوش باشی

مریم جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 12:54

تو پست قبلی نوشته بودم هر وقت به بن بست می رسم میرم حرم امام رضا (ع).
ولی آرامش گرفتن نیازی به میعادگاه و میقاتگاه نداره. کافیه چشاتو ببندی و ذهنتو از هر چی غیر اونه خالی کنی٬ خودتو بسپاری به خودش.
اون وقته که خالی می شی٬ سبک می شی اون قدر که می تونی پرواز کنی و اوج بگیری٬ می تونی رها بشی از هر چی بنده که تو دنیا دست و پاتو بسته. برای دیدن خدا نمی خواد وایستی رو قله اورست و زل بزنی به آسمون.
به قول سهراب
و خدایی که در این نزدیکی ست
لای این شب بوها٬ پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب٬ روی قانون گیاه
خوب نگاه کن...
نمی بینیش؟

دوست گرامی؛منم میدونم که خدا را باید از درون جستجو کرد ولی منظورم این بود که از کدوم جا و مکان زمینی بوده که آسمونی شدی؟!
یه باردیگه شعر سهراب را بخوون..شاید پای آن کاج بلند..!
میخواستم ببینم تا حالا تو هم به این تجربه رسیدی که به آرامش و طمانینه میشه حتی از لای شب بوها رسید؟!.بازم ممنون که اومدی...

ستاره جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 13:20

سلام
کامنت بالایی یه جورایی مشکوک میزنه بخصوص وقتی رفت تو

خصوصی!!!!!!!! نه بابا شوخی میکنم.

راستی فکرامو کردم و حاضرم عمه جان دختر مجازیت بشوم.

البته اگه تا حالا کسی ثبت نام نکرده.امروز تو خونه خیلی کار

دارم.اما دوستان نیز بسیار واجب هستند.

شاد و سلامت باشی

دوست مهربون؛ خب میدونم که منظورت سه تا بالاتره!.ناراحتم نشدم!
ذهنتون را بیخود درگیر این ماجرا نکنید..!!
اصلا هم کامنت خصوصی نداده.حداقل امروز.!..میگی نه ازخودش بپرس!!
راستش ثبت نام بنا بعللی به تعلیق در اومد..!!.بعدشم من که:
یه دختر ندارم که شاه نداره.!!.دوتا دختر دارم که عمراْ شاه داشته باشه!
شما لطف دارین....زنده باشید و سرافراز...دوست عزیز

پسر کوچیکت شعیب جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 15:56 http://fasle-gelaye.persianblog.ir/

سلام بابایی خوبی؟
آقا منم با این نظر موافقم ما هر چی می کشیم از دست این دخترا می کشیم!!!
همین چندوقت پیش من و داداش محمد(م.عروج) توی یه کنفراس کاملا مردونه از دهنمون در اومد گفتیم زنها....... آقا قشقرقی به پا شد که نگو و نپرس!!!! داداش محد که زرنگی کرد و با توجه به مقتضیات زمان کوتاه اومد اما من بخت برگشته چه می دونستم اینقد این حزب بانوان قدرتمنده!!! گیر افتادم. چشمتون روز بد نبینه با اولین مینی بوس هوایی منو فرستادن تبعید! اونم کجا! یه کوره دهات تو بورکینافاسو!!!! اگه عمری باقی باشه حتما خاطرات تلخ اون روزا رو به رشته تحریر در میارم.

چقدر هم دلت خونه از این جماعت محترمه!!!
پس بیخود نبود که خواهرگرمیتون بعضی وقتها برای من کامنت به زبان اهالی بورکینافاسو میداد؟!!
فقط از من به شما نصیحت! همینطور که حواستون به شربت های مشکوک جمع شده!!
از قهوه قجری هم غافل نباشیدهاااا
منتظر چاپ خاطرات یک تبعیدی در بورکینافاسو هستم...شدیداْ..

شعیب جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 16:00 http://www.fasle-gelaye.persianblog.ir

خلاصه جونم براتون بگه که با این جماعت هم پیمان شدن و گشتن کلی خطر داره که اگه بگم باز کنم این مطلبو... نمی شه دیگه! هم از لحاظ عقلی به صلاح نیست جون بنده که جونمو از سر راه نیاوردم که به این راحتی ها ازش بگذرو و هم اینکه متاسفانه مجالمون اندکه وگرنه من به عنوان پسر کوچیکتون وظیفه م می دونم بهتون گوشزد بکنم دیگه. نگی نگفتی ها بابایی!!!

اختیار دارین شما سرورید...خب نمیشه که هنوز از راه نرسیده اعلان جنگ بدم!!
اجازه بدین خودمم به یک اجماعی برسم چشم...اصلاْشاید متحد شدیم!

شعیب جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 16:08

می گم بابایی تو کامنتت نوشته بودی خوشحالم بالاخره بعد از سالها موفق به دیدار روی ماهتون شدم!!!! جل الخالق ما مگه قبلا همدیگه رو دیدیم؟؟؟ آها شاید سال۶۵ که داشتی از اون ورا (کرمانشاه) رد می شدی منو دیدی که از تو قنداق تو بغل مامانم برات دست تکون می دادم!!!!

اصلاْ مثل اینکه تو این خونواده رسمه که نوشته های آدمو نخوونند!!
توضیح دادم که اون نوشته پایین شاهکار خودته!!!
مثل اینکه اونا رو خصوصی دادم هاااا..رعایت موارد امنیتی لطفاْ..!!

فاطمه جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 17:12 http://www.omresokhteh.blogfa.com

سلام بابایی خوبی؟
دلم نیومد عصرجمعه بهتون سر نزنم رفتیم ویلا مربوطه ولی چشتون روز بد نبینه از گرما فلنگو بستیم اومدیم اخیش شهر یه چیز دیگست فقط۲ ساعت طاقت اوردیم!!نه بابا سرتون شلغه با بروبچ! یه سوال...ستاره خانم از دوستای جدیده؟!میشه یه سر بهش بزنم؟
یاعلی

پس تعطیلات آخر هفته چی میشه رئیس؟!!!
شما بهتره به جای مزاحمت برای دوستان من! برید ببینید برادرتون چی گفتن!
شاد باشی.

پگاه(دوست جون) جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 17:48 http://www.pma88.blogfa.com

سلام آقای قاصدک...
اولا : ممنون که خیلی رک و پوست کنده با من حرف زدین... اصلا از دستت رنجیده نشدم اتفاقا خیلی هم خوشم اومد چون خودم یه دختر خیلی رک هستم و دوست دارم بقیه با من همین رفتار رو داشته باشن...
دوما : از نوشته هات فهمیدم که دختر نیستی
سوما : اگه فقط یه بار کامنت گذاشتم فکر نکن بهت سر نمی زدم همیشه میومدم و مطالبت رو می خوندم ولی گفتم شاید دوست نداشته باشی زیاد به پر و پات بپیچم با خودم فکر کردم اگه دوست داشته باشه این دوستی ادامه پیدا کنه خودش پیگیر می شه
چهارما : اگه نوشته هامو خونده باشی می فهمی که یه مدت زیاد حالم خوب نبود یعنی حسابی داغون بودم...که سر فرصت توضیح میدم..

راستی ببخشید می تونم بپرسم اسمتون چیه؟ چند سالتونه؟ از کجایین؟
اگه دوست نداشته باشین می تونین جواب ندین.
در ضمن ممنون که لینکم کردین.

خب منم که برای تموم این اولا و دوما ها توضیح دادم..
ممنون که اومدین ولی هنوز نیومده این همه اطلاعات میخواین از من؟!
اونوقت اگه همه رو بگم که میذارین میرین!!.بذارید انگیزه ای باشه برای دیدارهای بعد...خوشحال میشم بازم بیای...شادباشی دختر خیلی رُک

قاصدک بارون جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 17:52 http://ghasedakbarun.blogfa.com

سلام.قاصدک ها با پریدن انگار آرام تر می شوند. خوشا آن روز که بپریم و برویم تااااااااااا......ایکاش آن روز که همه گریانند لبخند از روی لب ما نیفتد.....

قاصدک عزیز..
اگه از حال و روزت خبر نداشتم از دستت دلخور میشدم که چرا برام نظر
درست حسابی نذاشتی؟!!.ولی تازگیها خیلی از غم مینویسی هاااا
مواظب باش اسیر هیولای غم نشی!!.
بیشتر بیا هم برای من خوبه وهم برای تو دوست گرامی

سلام.
خوب اینجور که مشخصه شما الان بابای خانواده هستین.
به سلامتی! خوشبختیم !
البته شما باید همینجور تند تند دست نوازش رو سر بچه هاتون بکشین. البته من و محیا هنوز سر ته تغاری گیس و گیس کشی داریم.
منتها ببخشین پدر میشه پول بدین من برم پفک بخرم؟؟ D:
اینجا شکلک نداره چقد سخته !

والله چی بگم؟!
اینطور که معلومه دارند روزبه روز زیاد میشن*همه فرزندان من*!!
یکی اگه بیاد و دست نوازشی برسر من بکشه بنده نوازی کرده !!
خوشوقتم از آشناییتون.فکرنمیکنین از پفک خریدنتون یه ذره فقط یه ذره گذشته؟
کار ما از شکلک گذشته پدرجان...

من هر وقت میرم حرم امام رضا خیلی سبک میشم.
الانم اینقد دلم باری اونجا تنگ شده. ولی گاهی وقتا خجالت میکشم از امام رضا !

-----

اصلا قبول نیست!‌دهه چه معنی داره؟ شعیب باور کن اینو از ته قبل می گم دلم می خواد یه بمب اتمی رو وبلاگت بندازم.
ببخشید جناب پدر شما الان باید مشخص کنین طرفدار دختراتونین یا پسراتون؟
البته بیشتر پدرا با دختراشون جورن

چه عجب یکی از اهل خونه دلش اومد برای پست ما نظر بده؟!!
انشاالله قسمتتون بشه زیارت مولا امام رضا(ع)
...............................................
بنده قبلا عرض کردم که آقا شعیب منو با این جماعت در نینداز.باورکنید من هیچ کاره ام
این میخواست منو اغفال کنه..دنبال یه همزبون میگشت برای ایام تبعید

محمد جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 18:30

سلام بی وفا چه خبر حاجی .مثلا قرار بود واسم سوغاتی کربلا رو پست کنی عیب نداره حاج محمد پست نکن دادیش به یه نفر دیگه

نه عزیزمن!! چقدر هوولی!!.قول دادم دیگه!!
گفتم که بچه تهران قولش بره ! سرش نمی ره!!!...اصلا.....
میفرستم...همین هفته...یاعلی مدد

سوخته جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 18:37 http://soukhte.blogf.com

هوالعلیم
سلام دوست عزیز . از اینکه مقداری باتاخیر خدمت میرسم عذرخواهی میکنم .
فقط یه سوال :
چرا با اهداف سیاسی من مخالفید؟!
منتظر ...
التماس دعا

مردم سالاری همینه دیگه..یعنی اینکه من نمیتونم با همه نوشته هاتون موافق باشم.همینطور که حتما شما هم مخالف بعضی از افکار منید.ولی من اصلا باز خواستتون نمیکنم..
چون کوچکترین ثمره انقلاب ما آزادی ست..موفق باشی

سوخته جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 19:30 http://soukhte.blogf.com

سلام .
اولا اینکه من تا مطلی تو اول نخونم و بعد پردازش و کارشناسیش نکنم سعی میکنم نظری هم ندم .
ثانیا گفتید چرا به سیاسی گیر دادی ؟ اینه برام مهمه سیاست ما همراه با دیانت ماست یعنی چه .
ثالثا چه رابطه ای میان آقای میرحسین موسوی و ۸سال دفاع مقدس داره رو نمیدونم ! واقعا عرض میکنم .
ثالثا چرا این آقای میرحسین شما و دوستدارانش عهد- موقع انتخابات یاد ۸ سال دفاع مقدس افتادند !!!
من نمیگم آقای موسوی هویتش چگونه است - انشاءالله به موقع ان هم کارشناسی شده و باطلاع عموم خواهد رسید ولی میگم انسان باید از میان خوب و خوب تر - خوبترو انتخاب کنه ...
من که از فردای قیامت میترسم که خدای نکرده از نادانی و حب و بغض رایی بدهم چرا که به فرموده استادم همان یک ای تبدیل به آتش می شود ...

(۱)خب من منتظر بودم که شما همین را بگین که اول مطالب را میخونین بعد حاتم بخشی کرده و وبلاگ و صاحب اثری را صفت* قلمی ارزشمند* عطا میکنید!! چرا که در اولین کامنتتون این را نوشتید:
**کلبه سوخته ما در انتظار حضور سبز و قلم ارزشمند شماست .**
(۲)من اون بالا هم نوشتم که میشناسمش...یعنی اینکه اینها نوشته خود بنده ست نه ستاد تبلیغاتی ایشون..
بعدهم اصلا ازنظر من عجیب نیست که هنگام انتخابات کسی داعیه ای داشته باشد..چطور عده ای این ایام از* امام زمان* و عهده داری امورات عادی زندگیشون به دست حضرت دم میزنند؟!!!
(۳)دوست عزیز؛لطفا بیایید و دست بردارید از این شعارهای نخ نما شده!! من موندم اگر شهید مدرس این کلام که سیاست ما عین دیانت ماست *را نمیگفت شماها به چی تمسک میجستید؟!!
(۴)فکر میکنم دیگه اونقدر به سن رشد و تکلیف رسیده باشم که نیاز نداشته باشم کسی قیمم باشه و برام روشنگری کنه!! حداقل شناسنامه ام اینو میگه! شناسنامه ای که دیگه جای مهر زدن برای انتخابات را نداشته باشه.
فکر میکنم شما این دومین مهری باشه که میخواد تو شناسنامه تون بخوره!!!
(۵)اتفاقا منهم خیلی دوست دارم فردای قیامت هرچه زودتر فرا برسه تا بعنوان کسی که ۴دوره ناظر شورای نگهبان در پای صندوقها بوده از آقایان*بپرسه آیا صداقت و امانت داری از آرای مردم پاسخش عدم صلاحیت و این باشد که با وجود شما ما در انتخابات به هدف اصلی مون نرسیدیم؟!
بذارید نگفته بمونه که بهتره؛شما بفکر همون یک رای خودتون باشید لطفاْ..
........البته میدونید که* هر ایرانی فقط یک رای *میتونه بده!!.........

فاطمه جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 19:53 http://www.omresokhteh.blogfa.com

سلام بابایی...امروز همش مزاحم شدم اگه وقت کردین یه سر به وب ابجی محیا بزنید تا تکلیف ارث ومیراث مشخص بشه(شکلک نیست همون قهقهه خوبه)
یاعلی

شما مراحمید ولی !! واقعاً دوره آخر زمونه هااا.!!
کی جرأت کرده هنوز منو توگور نکرده بره سراغ ارثیه ؟!!
حالاکه اینطوره مواظب باشیدهاسهم دختر وپسر یکیه! کلاه سرتون نذارن!

مریم جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 20:31 http://ghasedakekhial.blogfa.com

سلام قاصدک
اگه منظورت از همون جایی که لینک شدی تولد دوباره ست باید خدمتتون عرض کنم ایشون وب بنده رو خیلی وقته لینک کردن. در مورد زیرآب زنی چکار داری به اسم من؟ اسم من قاصدکه ولی چون موقع ایجاد وب ارور داد مجبور شدم پسوند بذارم منم گذاشتم قاصدک خیال.
من کم میارم؟

رضا(کلبه تنهایی) جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 23:00 http://khalvat-del-reza.blogfa.com

سلام دوست عزیز وبلاگ قشنگی داری خیلی خوب بود خوشحال میشم یه سری به من هم بزنی منتظر حضور گرمت هستم .فعلا بای تاهای یاحق

ستاره شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 01:22 http://ashnayemahjor.blogfa.com/

سلام و شبتان بخیر دوست عزیز

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وانکه این کار ندانــست در انـکار بماند

در پناه تنها پناه بی پناهان

فاصله محرم تا مجرم فقط یک نقطه است !!
ولی همین یک نقطه میتونه رو سرنوشت دنیا و آخرتمون تأثیر بزرگی بذاره
دعا کنید.....دعا.....................یاعلی مدد

قاصدک شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 02:19 http://m-ghasedak.blogfa.com

سلام قاصدک عزیزم.همزاد من! خوبی؟
خوشحالم که کابل برگردون مخابرات تموم شد و تونستی دوباره بیای پیشمون.البته تو در هر شرایطی ما رو با لطف و محبتت خجالت زده می کنی! :-)
اول از همه می گم خوب بود ، زیبا نوشته بودی!! D-:
جدی می گم! خاطره ی زیبا و دلنشینی بود.
معلوم شد قاصدک با تجربه ای هستی و فکر کنم یه 10-20 پیرهنی بیشتر از من پاره کردی! :-)
راستش من هر جایی که یه مخلوق واقعا خارق العاده میبینم خدا رو از نزدیک احساس کردم. مثلا با دیدن یه طبیعت سر سبز و پر گل یا حتی با دیدن یه شاخه گل زیبا و متحیر کننده و ...
ولی جایی که حس کردم خدا پیش خود خودمه و احساس آرامش کامل کردم، وقتی بود که برای اولین بار خانه ی کعبه رو از نزدیک دیدم!نمی دونم! شایدم من رفتم پیش خدا،ولی خیلی حس خوبی بود!
این هم از حس ما!
به زودی اولین قسمت داستانی شاهنامه رو میذارم.خودم هم خیلی خوشحالم که رسیده به اینجای کار!
بازم از لطفت ممنونم
شاد باشی
بای

ترکش ولگرد شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 08:31 http://www.tarkash14.blogfa.com

سلام
دلم برات تنگ شده نکنه ازم دلگیری .....دلنوشته ات آرام بخش و متین بود موفق باشی قاصدکم

نه چرا ناراحت؟اتفاقاْ منم دلتنگت شدم...ولی یادته گفتی دوست دارم
برام خاطره تعریف کنی؟منم گفتم باشه تابعد؟خب منم الان یه چیزی
مثل خاطره تعریف کردم.!!.این بود نظرت برای ادامه دادن؟!!
بقیه ش باشه تا بیام وبلاگت..شادباشی..

مرتضی شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 09:54 http://mani83.blogsky.com

سلام پیرمرد ..
اگه امروز جلوی روی تو پامو دراز کردم .. فقط بخاطر اینه که خیلی خسته ام
خسته به اون مقدار که همین آلان پامو جمع می کنم و پیش پای تو چارزانو می زنم تا نگی جوون های امروزه ادب ندارن ..
اینو گفتم تا فکر نکنی جوون های امروز از شما پیرمرد ها کم می آرن .. نه .. نه
جوون های امروزه خیلی زرنگ ان و می دونند که پیرمردها روی سرشون جا دارن ..
اون روزها این حرفارو به یه پیرمرد می زدم .. اما آلان خودم یه پیرمردم .. از اون پیرمردهایی که خیلی عجولند .. عجول برای پیر شدن .. عجول برای رها شدن از قید و بندها
آره .. درسته ... همیشه دوست داشتم بدون قید و بند زندگی کنم . بطوری که هیچ کی نگه برو اون ور تا رد بشم ..
اما وقتی چشمم توی چشای خدا افتاد .. دیگه نتونستم بی قید و بند باشم .. دیگه از چشمای خدا خجالت می کشیدم
از اون روزی که چشمای ناز خدا بالاسرم بود .. همه جا راحت بود
از اون روز تا حالا چند روز بیشتر نگذشته ... اما انگاری 30 سال از عمرم گذشته ..
ای عمر چقدر زود می گذری ؟
چقدر آدم ها زود پیر می شن .. 30 سال هم ساله ؟؟

نامه برای قاصدک عزیزم از طرف من

دوست من؛آقامرتضی.
ازآنجا که میدانم همیشه جزو اون گروهی که معتقدند:
کم گوی و گزیده گوی چون دُر
واقعا از مطلب مفصل و زیبایت ذوق زده و شاد شدم..بسیار زیبا بود..!
ولی اولاً من که هنوز پیر مرد نشدم!!!.بعدش هم30.40سال هم ساله؟!
پس حالاحالاهم نمیگم وایسا دنیا وایسا من میخوام پیاده شم!!
ایستگاه بعد نبود؟!!.نه آقا برو ...همراهتم تا آخر دنیا..دوست مهربون

صبور شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 15:07 http://sangesabor.blogfa.com

سلام بر دوست گرامی

انگار سرت شلوغه !! معلومه دیگه با وجود داشتن این همه بر و بچه !! ماشالله ماشالله دیگه وقتی نمیمونه!!

خودمونیما بچه های با هوش و هنرمندین!
انشالله که همیشه دلشون شاد و لبشون خندون باشه

شما هم در پناه حق

ولی با این وجود من که از سر زدن به شما غافل نبودم ونیستم..
امیدوارم که شماهم همواره شادباشید و غم نبینید..یاعلی مدد

ستاره شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 15:31 http://ashnayemahjor.blogfa.com/

سلام و روزتان بخیر دوست عزیز

امروز متوجه عکس آقای سید حسین موسوی شدم که در

کنار صفحه وبلاگتان قرار دادید.

از حسن انتخابتان تشکر میکنم.

جهت احوالپرسی خدمت رسیدم.

انشاالله در پناه خداوند متعال سلامت و سربلند باشید.

اختیار دارین...پس شما هم ؟؟!!.من حرف و نظر خودم را اعلان کردم.

***از آنجا که توی ایران عزیزما در آخرین لحظات انتخابات ***

شاهد معجزات غیبی هستیم!؛ لذا شعار انتخاباتی قاصدک اینه:

***مـیـر حـسـیـن " اوّل بـشـی آخـر بـِشـی دوسـتـت دار یـم ***

...دوستان " شب و روز انتخابات: آسوده بخوابید..ما بیداریم.!...

م.عروج شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 16:33 http://shabtub.persianblog.ir

سلام.
خوبید؟ حالا جدن مسجد مگه جای خوابینه آقا؟؟؟؟
.
یادمه سال ۶۴ دو سالم بود !!!!

من خوبم تو خوبی؟!!
اصلا هم ناراحت نیستم..چون همه فهمیدن خانواده من کاری به موضوع مورد بحث پستهای قاصدک ندارن.!!!!
چه خوب .!. سن و سالت لو رفت!!!(قابل توجه آبجی بزرگه!!!)

alnilam شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 18:07

سبام خوبید؟
بابا من که صد شال پیش توی یه جلسه محرمانه یه جورایی سعی کردم به آبجی فاطمه بفهمونم که از داداش محمدم بزرگتره اما چیکار کمنم میترسه فسفراش بسوزن دیگه!!
این داداش شعیبم انگار اون جزائر بورکینافاسو واسش بس نبوده باید به فکر جای دیگری بود! در ضمن همینجا اعلام میکنم همه بدونن عاقبن همه اونایی که بخوان ضد حخزب ما حزب سازی کنن چه روی زمین چه زیر زمین چه اون بالاها میشه همون بورکینافاسو ولو بدتر! حتی شما دوست عزیز!!
بابایی احتمالا این نخوندن کامل پستها ارثی دیبگه آدم ارث از کی میبره از باباش!!!

خب اصولا دانشمندان ازبس درگیر مسایل سخت و پیچیده ودرفکر حل فرمولهای آنچنانی اند وقتشون را مثل ما صرف این مسائل پیش پا افتاده نمیکنن!!.لذا باید براشون شفاف سازی کرد!!
باورکنید به خواهرتون هم گفتم: اون شعیب داشت منو اغفال میکرد.!
من که میگم بغیراز شربت بهش قهوه قجری بدین تا عبرت آیندگان بشه

alnilam شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 18:10

بابایی من مثل چی توی چی گیر کردم سر این وبلاگ بخاطر همینم در کمال پررویی و با اجازه از اقتدار یک ته تغاری تصمیم گرفتم خودم یک سری تصمیمات اتخاذ کنم چون خسته شدم از بی برنامگی و کش دار شدن! آوکی؟!
دیگه...چی مخواستم بگم؟؟؟
یادم نی
برمیگردم!
...فکر کنم فسافرم(جمع فسفرها) تموم شده! نمیخواید ماهی و میگو و کاپوچینو برفستید واسم؟!

خب من که همون اول گفتم هرچی*همه فرزندان من*گفتن همونه و بس!!
الان میام ببینم چی به سر دختر بابایی اوردن!!!

فاطمه شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 18:27 http://www.omresokhteh.blogfa.com

سلام بابایی خوبی؟
الان رسیدم به فردا نکشید خوبم ها؟نگران نباشیدتا یه هفته دیگه یه سری ازمایشات و...دادم که جوابش میاد
چه عجب داداشی سنشو لو داد پس هم سنیم بایدتکلیف بزرگ خونواده رو ماه تعیین کنه که چیزی نیست من اول فروردین به دنیا اومدم بازم من بزرگم
بابایی نیگاه هیچ که به موضوعات وبتون توجه ندارن به نگارش هم دقت نمیکنند...خدابهتون رحم کنه،برم به بقیه هم سر بزنم
داداش شعیب هم بعدا حسابشو میرسم البته با زبون کردی!!!
درپناه حق

انشاالله که زود به سلامتی میرسی.زیاد بهش فکر نکن..
نمیدونم ستایش خانوم کجاییه ولی همین الانم تعداد تهرانیها بیشتره!
اصلا شاید یه اتحادیه تشکیل دادیم علیه کردستان آزاد!!!

alnilam شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 19:12

....
اه حرص من رو درمیارید با این نظر ندادنها!
...
یه جوریم... دلم گرفته؟ سرم درد میکنه؟ فشارم پاییینه...نمیدونم!
فکر کنم منم از فاطمه ویروس گرفتم!
دارم یه کارای میکنم البته دیگکه باید برم ادامش فردا! فکر کنم این ماه که قبض تلمون بیاد مجبور شم برگردم خونه خودت بابایی!
یاعلی

صدباردیگه هم بیای و بگی من میگم هرچی بگی من یکی قبول دارم..
نه خیر پدر من!! این پنبه را از گوشت دربیار..!!.اصلا این حرفها نیست!!

یونیکورن شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 22:39

سلام.

بالاخره اومدم!!

راستش برای من خیلی زمان خاص یا مکان خاص مطرح نیست. هر وقت یادم میفته خدا حواسش بهم هست و خیلی چیزای دیگه که ازش می‌دونم.... دلم آروم میشه. از این اتفاق‌ها هم خوشبختانه زیاد برام میفته.

یه وقتا تو حیاط خونه مون حسش می‌کنم. یه وقتا بین شلوغی تو دانشگاه. چندین تو حیاط مسجد جمکران و صحن انقلاب حرم امام رضا و خیلی جاهای دیگه........ گفتم مکان مطرح نیست برام...

شاد باشید.

خوش اومدی دوست عزیز..
خب منم میخواستم بگم که چه خوبه آدم دست لطف خدا رو همیشه بالا سر خودش ببینه.ولی قبول کن که بعضی اماکن هست که ادم خدا رو با تموم وجود حس میکنه...ممنون که مثال زدی.
مثلا صحن ملکوتی امام رضا...من هر وقت رفتم شب بوده..زیر نور چراغهای حرم آدم به چه رویای خوشی میره....موفق باشی و سرزنده

فاطمه یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 00:00 http://www.omresokhteh.blogfa.com

سلام بابا خوبی؟
ابجی هم خودم ویروس دارم هم کامپیوترم!!!به سلامتی که اسم وبو انتخاب کردین!هر اسمی که من میگفتم ایراد میگرفتید الهی شکر که بخیر گذشت...بابایی من تو این موندم چی بنویسم دستم به قلم نمیره!مامان صبور هم لطف دارند حالا مونده هنرمندی ما روببینید(خنده)از بس باهم تفاهم داریم
یاعلی

سلامت باشی...شما خوبی؟!.به قلم نیازی نیست! کیبورد که هست!!
اختلاف سلیقه شایدباشه ولی تفاهم هست ..
اگرنبود که هرروز سرغ یکدیگرنمیرفتیم.مگه نه؟!..شادباشی

ستاره یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 19:14 http://ashnayemahjor.blogfa.com/

سلام و عصرتان بخیر

شما خیلی با سلیقه هستید و هر روز وبلاگتان را زیباتر میکنید.

دیروز بالای صفحه نظرات عکس جناب آقای میرحسین موسوی

را گذاشتید و امروز نام قاصدک را مزین به گل رنگارنگ کردید و

فردا خدا میداند چکار خواهید کرد ؟؟

بهر حال این کار حسن سلیقه شما را نشان میدهد.

در ضمن دخترتان امروز بمن سر زدند و ازین به بعد احوال شما را

از ایشان جویا خواهم شد.

در پناه حق

اختیار دارین.من فکر میکردم معنی دموکراسی یعنی که میتونم علاقه ام را به کاندید خاصی ابراز کنم ولی مثل اینکه با اینکار برای خودم دشمن تراشی کردم!!.باید رجوعی دوباره داشته باشم به فرهنگ لغات؛شاید منظور از مردمسالاری اینی نباشه که من برداشت کردم!!
.........
این دختر خانم اصولا خانواده دوسته؛ و خانواده ای دارد به وسعت کل مردم ایران..از بس که قلب و نیتش پاکه..
ولی اگه برای جویا شدن حال من سراغ ایشون میرید در اشتباهید!!
عجالتا اگر ایشون را دیدی سلام منو هم خدمتشون برسونید..ممنون

ستاره دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 00:52 http://ashnayemahjor.blogfa.com/

سلام

رحلت آیت الله بهجت رو به امام زمان (عج) و همه دوستان و

شما تسلیت میگم - ایشون مطمئناَ مقام والایی نزد خداوند و

حضرت صاحب الزمان دارن و پاک زندگی کردند و پاک رفتند......

در پناه رحمت حق

قاصدک دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 01:00 http://m-ghasedak.blogfa.com

سلام دوست من.خوبی؟
یه مساله ی حیثیتی پیش اومده! حتما به وبلاگم بیا...
منتظرتم...
بای [گل][بدرود]

.............تا ایرانی هست ایران هم هست............
قاصدک ؛ هراسون نباش!!
باخصم بگو چه پیش خودپندارد
آزرده مرا ز نیش خود پندارد
ما پیرو مرتضای لشگر شکنیم
کافر همه را به کیش خود پندارد

مهدی دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 02:17 http://fa.chonoo.com

سلام،
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://fa.chonoo.com
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارنده‌ای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار می‌دهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده می‌کنید، ممنون.
موفق باشی...

ستاره دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 02:46

سلام و شبتان بخیر دوست عزیز

انّا للّه و انّا الیه راجعون

عرض تسلیت به مناسبت رحلت جانسوز عارف کامل -

آیت الله العظمی بهجت

شب شماهم بخیر..
منم مجددا این ضایعه را تسلیت میگم...خدا رحمتشون کنه..یاعلی مدد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد