*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

*غزل قاصدک*

به جای نفرین به تاریکی ؛ شمعی بیفروزیم

معلّم ؛ ای سفیر عشق

 قاصدک آدینه ها ؛میعادگاه منتظران مولای آدینه ها در تمامی جمعه ها 

سلام.میخواستم یه پست دیگه بنویسم که متوجه شدم ایام مصادفه با: 

سالگردشهادت استادشهید مرتضی مطهری و روز معلّم. 

از مقام و منزلت معلم هرچی بگیم درخور شان و همینطور زحماتی که این 

قشر عزیز متحمّل میشوند نیست.فقط میتونم خلاصه بگم که: 

معلم عزیز.فرشتهدوستت دارم.بغلروزت مبارک 

 

توی میدون و کنار مغازه قفل سازی؛ پیرمردی را دیدم که توجهم شدیداً بهش جلب شد!!

رفتم جلو و بی مقدمه گفتم:سلام آقای حاج حسینی !!نیشخند

پیرمرد نیم نگاهی کرد و جواب سلامی دادکه راستش به دلم ننشست. نگران

اگر این برخورد را یک هنرپیشه معروف یا فوتبالیستی نامدار باهام میکرد محال بود 

که واکنشی سخت نشون ندم همونطورکه قبلا این کار را با یک عشق شهرتی کرده بودم! چشمک

اما این پیرمرد با همه فرق داشت پس گفتم:آقای حاج حسینی؛مثل اینکه نشناختی منو. مغرور

البته حق هم داری امّا من به شما بعنوان یک بازیگر سینما و تلویزیون سلام نکردم هااااا. 

سالهای دهه پنجاه-تهران-میدان شوش-مدرسه ابتدایی مهدیه! یاد تونه؟؟!! 

روکرد به مردی که همراهش بود و گفت:میدونی چه زمانی را میگه؟؟!! 

من از اون موقع تا الان دوبار بازنشسته شدم.!.سی سال معلم بودم و بعدهم... 

نذاشتم حرفش تموم بشه خودم ادامه دادم که: 

بله.صبح جمعه بارادیو در کنار مرحوم عزت الله مقبلی و مرحوم منوچهرنوذری و 

بحرطویلهای جناب حاج حسینی و پس از آن مجلّه گل آقا در کنار مرحوم کیومرث صابری 

 و ادامهء اون بحر طویل های قشنگ و زیبا. 

.سری تکون داد و گفت: چه خوب یادته؟!.فکرنمیکردم دیگه با این ریش سفید و قدخمیده 

کسی منوبشناسه..گفتم:آقا اجازه.مخلصیم..وبا تبسّمی شیرین از هم جدا شدیم. 

اینوگفتم تا بعدا دوستان(بخصوص خانوم معلم عزیز)نگه: 

قاصدک چرا همیشه ازمعلم هات به بدی یادمیکنی؟! چشمکشیطان

یک یادی هم از معلم دیگه مون بکنم"یادش بخیر. کلاس چهارم ابتدایی برای مدتی کوتاه 

 مرحوم مازیار(خواننده معروف ترانهء ماهیگیر)معلممون بود. 

یه وقت نگید که: برادر حاج آقا!! درشان شما نیست ترانه های طاغوتی

نخیر.بااجازتون چندسال پیش وزارت ارشاد اجازه چاپ و پخش کاستهای اون مرحوم 

را صادرکرد..منم اتفاقا رفتم سی دی ِ ماهیگیر را گرفتم و الانم دارمش 

اما بعنوان حسن ختام.یه خاطره کوچولوهم گرچه تو وب یکی دوتا از دوستان گفتم 

اینجا هم بگم تا درحافظه غزل قاصدک ثبت بشه برای آیندگان!!  

               

این معلممون مطمئنم که دیگه الان احتمالا فوت کرده!  

مگراینکه با حضرت نوح خویشاوندی داشته باشه.چون همون موقع هم خیلی پیر بود.

الحق آقای رسولی بین تموم معلمهای اون موقع مون خیلی مهربون بود 

اما.همیشه صبح ها حال و روز مناسبی نداشت و همه سعی میکردند که هم زود بیان مدرسه 

و هم اینکه تکالیف شون را تمام به کمال بنویسند.  

یه نمونه از گیرهایی که به بچه ها میداد  میگم و تمام!

صبح ِیه روز ِ برفیه زمستونی خواب موندم  

و تا بیام راه بیفتم کلی دیرم شده بود. 

برا همین با لب و لوچه ی آویزون شروع کردم به ونگ ونگ کردن!

مادرم گفت چته سرصبحی؟.گفتم:خب سر کلاس رام نمیده آقا معلم 

گفت :باهات میام تا اجازه بده بری سرکلاس !!!

رفتیم مدرسه و بالاخره مادرم بامدیرمدرسه درمیون گذاشت و 

مدیر هم گفت اشکال نداره..برو سر کلاسِت. 

ترسان و لرزان راهی کلاس شدم. 

چون میدونستم خوان ِاصلی آقای رسولی بود نه آقا مدیر 

رفتم توکلاس و انگشتمو بردم بالا " گفتم آقا اجازه؟!.گفت:تاحالا کجا بودی؟!!

(همش روهم رفته پنج دقیقه دیرکرده بودم) 

گفتم.با مادرمون اومدیم آقای مدیر گفتن برو سرکلاست 

گفت:اشکال نداره.حالا بگو ببینم... تعجب

(یا خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا شروع شد )

همونی که ازش میترسیدم را میخواد سرم بیاره.. کلافه

گفت: دو دو تا؟؟گفتم :چهارتا!!.گفت:سه دو تا؟ شیش تا .. 

(تا چهار و پنج را ازخودم مطمئن بودم بدون تپق زدن خواهم گفتمغرور

اما آقا معلم اصلاً منتظر تپق بود ولاغیر!!نیشخند

گفت:سه سه تا؟؟ نه تا..سه چهار تا؟؟دوازده تا.چهارچهار تا.شونزده تا 

گفت و گفت تا رسید به:شیش هفت تا؟؟چهل و دوتا. 

هفت هفت تا؟؟چهل و نه تا..هشت هفت تا؟؟پنجاه و شیش تا.. 

هفت هشت تا؟؟........عصبانیهفت هشت تا؟؟!!! 

گیج شدم دیگه..تعجبچون برعکسشو پرسیده بود 

داشتم با انگشتای کوچیکم میشمردم که گفت: دستاتو بیار جلو 

و بعد با همون ترکه ی معروفی که توپست عید دوسال پیش گفتم براتون 

ده تا آبدار زد کف دستم و گفت برو بـِتمرگ سر جات.. 

آقای رسولی عزیزروزت مبارک و اگر هم نیستی انشاالله مورد رحمت خدا 

قرار بگیری که اگر لااقل جدول ضرب را بلدم بر اثر  زحمات شماست 

چوب ِ معلم ار بوَد زمزمهء محبّتی...جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را 

البته یه سری هم میگن:چشمک درس معلم ار بوَد...شیطان 

این دلنوشته را با افتخار تقدیم میکنم به عموم معلمین محترم  

و فاتحه ای هم نثار ارواح تمام معلم هایی که برام زحمتی کشیدند.  

همینطور.چون به اونا دیگه دسترسی ندارم این پست را پیشکش میکنم به: 

خانوم معلم عزیز( راز نهان ) و  خانوم فیزیک گرامی(کاژا)  

  

راستی.!!!...

 بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم 

زنده باشید و سلامت..تا بعد..یاعلی مدد.  

نظرات 137 + ارسال نظر
ساغر جمعه 10 اردیبهشت 1389 ساعت 12:34

عموجون وقتی میبینم بچه ها شعرهایی رو میذارن تا تو قاصدک آدینه ها آپ کنین میترسم دلنوشته هاین من لیاقت اونجا رو نداشته باشه...
برای همین تو وب خودم آپشون میکنم...
خیلی دوست داشتم این دلنوشته رو براتون بزارم برای آدینه ها ولی میدونم لایق نیستم...
منتظرتون هستم...
بیایین وچند دقیقه تحمل کنین نوشته هامو

آخه مگه الان منکه آدینه ها را هرجمعه آپ میکنم اصلا هیچ گناهی نکرده و پیغمبرزاده ام؟؟؟.نه والله!.این چه حرفیه؟!
خوشحال میشم دلنوشته تو اونجا هم ببینم..نکنه قابل نمیدونی؟!!
امشب اومدم و خوندم واگویه های قشنگت را.
زنده باشی..یاعلی مدد

میـنـا * اقلــیـما * یونیکورن جمعه 10 اردیبهشت 1389 ساعت 13:32

سلام قاصدک.

بالاخره *باران‌ترین مرد* رو نوشتم. خوشحالم که تونستم.

شما نیز هم دعوت هستید. تشریف بیارید به دنیای پیچیده خوشحال میشم.

همیشه در پناه حق.

یونیکورن عزیز..اومدم و به اقلیم ِ پیچیده ی مینای گرامی! سرزدم!!
یه چیزایی هم خط خطی کردم تا بماند بیادگار نیزهم!
زنده باشی..یاعلی مدد

شـــــهریار جمعه 10 اردیبهشت 1389 ساعت 17:46 http://shar00.blogfa.com

سلام :[گل]

شـــــــروو با مطلب (( براستی چرا ما اینگونه هستیم؟ )) اپ شد ./[لبخند]

منتظرم[گل]

مطلب اینده : قسمت دوم خاطره بابای شیطون من [نیشخند]

بله...خدمت رسیدم و دیدم چرا !های زیادتون را!!!!
میبینم که برای مطلب بعدی هم پیشاپیش جا رزور کردی آقا شهریار!!
زنده باشی..یاعلی مدد

هستی جمعه 10 اردیبهشت 1389 ساعت 20:21 http://gloeniloofar.blogfa.com

سلام عمو جون
شرایط روز جمعه را کاملا درک می کنم که نگی به شما هم باید توضیح بدهم! شوخی کردم ببخشید عمو

فقط اومدم بگم وبلاگ به روز شده و هر وقت تونستی بیا عمو ممنونم

و همیشه هم التماس دعا دارم ممنون عمو دعام کن همیشه لطفا

ممنون..اومدم و اول فکر کردم همون آپ قبلیه اما دیدم که انگار دوباره برا روزمعلم آپ کردید..ممنون از اطلاع دادن تون..یاعلی مدد

دوست تنهایی ها جمعه 10 اردیبهشت 1389 ساعت 22:52

نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است

در تنگ قفس باز است وافسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است

نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد

خیال نا شناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد

پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج وگمراه

چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه

درون سینه ام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم

غمی آشفته دردی گریه آلود
نمیدانم چه می خواهم بگویم

نمیدانم چه می خواهم بگویم

سلیمون شنبه 11 اردیبهشت 1389 ساعت 00:44

سام علیک بر مرشد و لوطی وسرور و سالار خودم
اول و اخر هرچی با مرام خودت اینو خوب میدونی اره باع ما که قبول کرتیم سند و که ما رو به نوچگی قبول کرتی و کولی حال دادی بهم مشتی خودت خوب میدونی که بات چقد حال می کنم و چقد به گردنم حق داری حق استاد و شاگردی که جای خود ا روز اول که اومدم ویبلاگت مریدت شدم و اینو دیگه تقریبا تمام روفقا که مشترک هسن میدونن مشتی شوما میای اونور قدم سر دل و چشم و جون ما میزاری و کولی حال میدی و مارو نمک گیر می کنی میدونی که چه نت بیام چه نه اول جای که برم هم اینجاس و لاغیر
راسی مرشد این ساغر خانم لوطف کردن و قدم رنج کردن و سر به کولبه داغون ما زدن ولی خوب اینگار حال نکردن ما بریم و جوبران موحبتشونو بکنیم ا همین جا بهشون علیک می کونم و میگم با این که ویبلاگتون رو ندیدم و نمی دونم تو چی مایه های می نویسین بهتون تبریک یگم که نت رو شناختین و روفقای مجازی پیدا کردین برقرار باشی دخمل
خو مرشد چه کنم که اساسی اسیر مرام و مردونگیتم و کاری هم نمی تونی بکنی تا ا دسم خلاص شی میدونی که چیکار می کنم خود درگیری پیدا می کنم خونین و مالی میفتم زمین
بازم مرامتو فریاد سالار
برقرار باشی و پایند
رخصت میدی مرشد
زت زیاد

به به داش سلیمون گل
سند و اینا را بی خیال چون اصلا زیربار نمیری که اول کی رفت محضر!!
کامنتش هست هنوز که از پاسداران دادم بهت همون روزای اول!!
نمک گیرهم من شدم داش سلیمون..نذار بگم کجا!!!.بگم؟؟؟.میگم آآآآ
ساغر خانوم خیلی باید حالا حالاها باهاش مراوده کنی تا شاید آدرس بده
ولی الحق دست نوشته های خوبی داره.مطمئنم میاد و آدرسم بهت میده
داش سلیمون عزیز.تعارف تیکه پاره کردن در ملاعام بازخوردهای بدجوری داره هاااا..یادته کارخونه تشک سازی را؟؟!!!
زنده باشی با مرام که زنده ت بدردمون میخوره نه و خونین مالین!!!!
شب و روزت خوش..یاعلی مدد

ستاره شنبه 11 اردیبهشت 1389 ساعت 03:25 http://ashnayemahjor10.blogfa.com/

سلام قاصدک عزیز

علت غیبت چند روزه ام را بعدا شرح خواهم داد.
در وبلاگ تازه تاسیس با سخنان میر عزیزمان به روزم و منتظر حضور سبزتان

در پناه حق

چشم..خدمت میرسم..مبارکه منزل جدید تون!!

ساغر شنبه 11 اردیبهشت 1389 ساعت 06:56

سلام عموجون...شرمنده کردین...
واقعا لطف دارین...
این چه حرفیه من اونجا رو لایق نمیدونم؟؟؟؟؟
دلخور میشماااا
دیگه این حرف ونزنین...
اون شعر خیلی زیبا بود...بجز تحسین ودست مریضاد نمیتونم چیزی بگم...خیلی زیبا بود
بازم تشکر از حضور پر مهرتون
یاحق

ئه؟؟!!!.دلخور میشید؟؟!! تازه عین من میخوای بشی!!!
خوشحالم موردتوجهت واقع شده اما دیگه چیزی تو چنته ندارم هااااا
فکرنکنی هروقت بیام یه اثر ازخودم رو میکنم!!!
زنده باشی..یاعلی مدد

زیتون شنبه 11 اردیبهشت 1389 ساعت 07:43 http://zatun9.persianblog.ir

سلام
سپاسگزارم ازحضورنورانی ودلنوازتون
به علت اینکه تعدادلینکهازیادبودبراساس کدبین المللی کتابخانه ها چینش شد
مثلا۷جغرافی ۹سیاسی ۱۶علوم پزشگی ۲۱کتابداری وکتابخانه اما ۱هاالگوهای سیاسی من هستندو۲دوستانی که زیتون رالینک کرده اند یا صمیمی هستند
۳روان شناسی است به خاطرزمینه وبلاگ دسترسی اسان دوستان به مشاوره ومطالب روان شناسی
۴طنزست این بهترست چون خنده لازمست البته اگربه سبک اصفهونی بخونیم میگم بهترست

اختیار د ارین..وظیفه بود..
بله.دیدم و بعدا متوجه شدم که قشنگ لینکهاتون را چیدید!!
باعث افتخاره که درحلقه دستان نزدیک باشم..ممنون.
خوش و سلامت باشید اصفهونی شو نمیدونم چی میشه!!.یاعلی مدد

alnilam شنبه 11 اردیبهشت 1389 ساعت 12:02 http://www.zanooy-orooj.persianblog.ir

سلام بابایی خوبید؟ حالا چرا میزنید؟؟
بابایی من که خبر ـآپ رو داده بودم حالا به اون کاری ندارن کلا دیگه ازون جمع قدیمی هیچ خبری نیست چندوقته هیچکدوم بلاگفایی ها هم که کامنتدونیاشون برای من بازن میشه اصلا خیلی بد شدههههههههه
ممنون از حضورتون یه چیزایی همونجا براتون نوشتم در ضمن قسم میخورم از رنکگ سبز منظورسی نداشتم نمیخوام باز شرع شه!
یاعلی

نمیدونم.شایدم خبردادی!!!
جمع هایی کز پی رنگی بود..جمع نبودکه خب.!!!.آخرش معلومه چی میشه!!. بله.دیدم نظرات لطفتون را.ممنون.
اوامر هم اجرا گردید قربان!!!.زنده باشی.یاعلی مدد

قاصدک شنبه 11 اردیبهشت 1389 ساعت 16:42 http://m-ghasedak.blogfa.com

سلام قاصدک عزیزم.خوبی؟
خدا نکنه من از دست تو ناراحت باشم!
من کلاْ ناراحت بودم!
نود و نه و نه دهم با دور گردش مطمئن بودم که نظرم به دستت نرسیده .چون اگه رسیده بود حتما خجالتم می دادی! همونطور که الآن دادی!
من تسلیم! قبول که من خیلی ( از اون خیلی ها...)‌ تقصیر خدمت دارم. ولی باور کن دارم تمام سعیمو می کنم که جبران لطف و محبتات رو بکنم. ( هر چند که عمراْ بتونم)
فردا روز معلمه؛‌امروز روز کارگره و دیروز روز ملی خلیج فارس بود !
تبریک تبریک

میگما معلمتون خدایی بهتون گیر میداده ها!
ولی خیلی جالب بود که هشت هفتا رو بلد بودی ؛‌ولی هفت هشت تا رو که همون بوده و یکی هم قبل از هشت بوده ...
ولی خدایی راست میگی ؛ اگه چیزی هم بلدیم از بابت همین سخت گیری های معلمامون بوده که بلدیم!

راستی...یه جشن خیلی کوچولو تو وبلاگم واسه روز خلیج فارس گرفتم.
بیای ؛ کلی خوشحالم می کنی.


شاد و سلامت باشی
بای بای

خودت بار قبل گفتی ازت یه کم ناراحتم!!.خوشحالم که تکذیب گردید!!
و خوشحالتر بابت نودونه و نه دهم با گردش به چپ و راستش!!!
اومدم وبلاگ قشنگت و روزملی خهلیج همیشه فارس راهم تبریک گفتم
اما یادم رفت روز معلم و کارگر را هم تبریک بگم.شرمنده!!
زنده باشی قاصدک عزیز اما نری تا آپ بعدیت وبعدبیای کامنتی دومنظوره بدی هاااا!!!!!.
دومنظوره یعنی هم برای آپ من و هم دعوت به خوندن ِآپ جدیدت!!!!!!
ممنون ازمحبتت..یاعلی مدد

یک دوست ِ احساسی! شنبه 11 اردیبهشت 1389 ساعت 18:45

سلام.قاصدک جوووووووووووووووووووون
تقدیم شما برای روز معلم چون خیلی چیزها در مجازستان از شما دوستان یاد گرفتم
http://img102.imageshack.us/img102/6994/1qgz6b0wr.jpg

سلام عزیزممممممممممممممممممممممممممممممممم!!!
منکه جواب یه دوست دیگه گفتم نه معلمم و نه کچل!!!!!
فقط برا اون گلی که آدرسش را نوشتی میگم.:
ممنون دوست احساسی جووووووووووووووووووووووووووووووون!!!

کاوسی شنبه 11 اردیبهشت 1389 ساعت 19:11

سلام بر قاصدک عزیز
خداقوت
سال دوم راهنمایی بودم معلم ریاضی سوال کرد عدد 1 عدد اول است یا غیر اول؟ یه عده ایمون گفتیم عدد اول است وعده ای دیگر گفتیم غیر اول و همگی بلا استثنا از همون کتک هایی که شما صرف کردید خوردیم نوش جانمان. چون استاد با هر چوبی که می زد تکرار می کرد عدد یک نه اول است نه غیر اول.

آقا نو ش جان!! اما هنوزم منکه نفهمیدم عدد اوله یا آخر!!!
چون از ریاضی خوشم نمی اومده!.اصلا بدرد دخل و خرج نمیخورم!
وگرنه بجای قاصدک میرفتم سمت کارهای اقتصادی!!!!!
ممنون جناب کاووسی عزیز..شب تون بخیر..یاعلی مدد

فاطمه۱ شنبه 11 اردیبهشت 1389 ساعت 19:17 http://ghasedakekhial.blogfa.com/

سلااااااام قاصدک عزیز

یه ماشین برات فرستادم سوار شو بیا پیشم

...........|""""""""""""""" " """"""""|\|_
...........|......*آپم....بدو* بیا ....|||"|""\___
...........|________________ _ |||_|___|)
...........!(@)'(@)""""**!(@ )(@)***!(@)''

...............منتظــــــــــــــــــــــــرمـــــــــــــــــــاااااااا...............

خدمت رسیدم.البته پیاده بیشتر حال میکنم تا با این نوع وسیله ها!!
خب قدیما با اینا گوشت جابجا میکردند و تره بار!!!!!!
زنده و سلامت باشی..یاعلی مدد

سلیمون شنبه 11 اردیبهشت 1389 ساعت 19:57

سام علیک مرشد و مرید خودم
چاکر خواتیم اسمی اساسی خودت خوب میدونی که اول با مراما خودتی و لنگت پیدا نمیشه د مشتی بگو برم بمیرم راحت تر از اینه که تهدید تو ملاعام همچین یه نمور اره دیگه
لوطی اصل حالت چطوره میدونم که امرو باشگاه داشی و شب دیر بر میگردی و باس مونتظر بمونم تا بیای ولی خو دلم راضی نمیشه که همینجا یکم حرف میزنم تا شب بیای و یه نمه با هم اختلاط کونیم و حالشو ببریم میگم مرشد تشتکو هستم باع نون تو همین تشتکه که
ساغر خانم هم لوطف دارن که به ما سر زدن و اگه لایق باشیم حتمیی همین کارو می کنن بازم ا همینجا بهشون علیک می کنم و امیدوارم که خوش باشن ساغر خانوم چاکریم
خو مشتی دلمون یه نمه واست پوکیده و دل که رضا نمیده ولی خو یه نفر هم حرف زدن زیادش باز تاب داره
به اوس کریم میسپارمت و امیدوارم که ورزش خوش گوذشته باشه و سر حالت کرده باشه
در پناه حق برقرار باشی و سر حال سر زنده
زت زیاد

دمت گرم..مرید را خوب اومدی! چون ما مریدتیم مشتی!!!
منو تهدید؟؟؟!! کجا؟؟؟کی؟؟؟چی دیدی که اینو میگی داش سلیمون؟!!
لطف عالی مستدام قربان!!.جات خالی امشب یه هیئت دعوت بودم که
تا اومدم خونه دیگه ساعت۱ نصفه شب شده بود!!.اما باورکن دعات کردم
البت اگر مقبول افتد انشاالله..
نمیدونم الان هنوزم هستی برا اختلاط یاپشیمون شدی رفتی خوابیدی؟
ساغر خانومم نمیدونم کجان و جوابتو چی میدن؟!.اما حتم دارم دوستان خوبی میشید باهم!!
داش سلیمون گل.بازتاب و بازخورد و واکنش دیگران را زیادتوفکرش نباش!
هرچه میخواهد دل تنگت بگوووووووووووووووووووووووووووو
زنده باشی با مرام..شبت خوش..یاعلی مدد

عباسی شنبه 11 اردیبهشت 1389 ساعت 21:17

اینه هههههههههههههههههههههههههه!!!!!!!!
قاصدک را دست کم نگیری هااا.چون همیشه تنوع جهت انبساط خاطر!
تو چنته داره!!!!(خودشیفته هم هستم!!!)

محمد مهدی شنبه 11 اردیبهشت 1389 ساعت 22:26 http://http://sobhe14.blogfa.com/

سلام
به خوبی از معلم تون یاد کردین و براستی مگه میشه فراموش بشن؟ نه هرگز ادم عزیزایی که برامون زحمت کشیدند را از یاد نمی بره

همینطوره که فرمودین..ممنون از حضورت..زنده و سلامت باشی..یاعلی مدد

ساغر یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 ساعت 08:16

سلام عموجون...صبحتون بخیر...
امروز بهترم یعنی شادترم....
این روز رو به شما که در واقع خیلی چیزها ازتون یاد گرفتم تبریک وشادباش میگم....
خیلی برام محترم وعزیزهستین..
یاحق

ای بابا.چی شده این دو سه روزه همه منو با معلمشون اشتباه میگیرن؟!!.ممنون.شما هم محترمی و عزیز.اما من خودم هنوز طلبه ام!
آخوند نشدم هااااا.نه طلبه و نه طالبان!!.من قاصدکم!!!
زنده باشی و همواره عزیز..یاعلی مدد

هستی یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 ساعت 10:57 http://gloeniloofar.blogfa.com

سلام عمو جان

ای معلم تو را سپاس : ای آغاز بی پایان ، ای وجود بی کران ، تو را سپاس .ای والا مقام ، ای فراتر از کلام، تورا سپاس. ای که همچون باران بر کویر خشک اندیشه ام باریدی

روزت مبارک .


می گن هر گاه چیزی از کسی یاد بگیری اون شخص معلم تو است و چه چیزی بهتر از درس زندگی ایثار فداکاری گذشت و استقامت که من از شما آموختم عمو جان روزت مبارک .


منم این روز خوب و عزیز را به قشر محترم فرهنگیان تبریک مجدد دارم.
اختیار دارین..اما ممنون.زنده باشی..یاعلی مدد

ما فی ها یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 ساعت 11:23 http://www.ar00m.blogfa.com

سلام اقای حاج اقا
می گم خدا رو شکر از همه بهترشو نوشتم!!
وگرنه ...

اولاْ.حاج آقا خودتی.!!..چون چندبار اینو تکرار کردی!!!
آره خب.منکه تشکر کردم..وگرنه چی؟؟؟.منظورت اینه چرا نیومدم وبت؟
خب نگفتی: آپم.. بدو بیا.یا ازاون ماشینهای کامنتی برام بفرستی که:
با این بیا زود میرسی!!!!

پگاه (آوای بودن) یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 ساعت 14:27 http://www.pma88.blogfa.com

سلام قاصدک مهربون
من هم اینروز رو به همه معلمان مهربون و زحمت کش تبریک می گم.
به شما هم که همیشه برام معلم بودین تو زندگیم تبریک مخصوص میگم.
امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید.

به به ..چه عجب پگاه خانوم!!.ناپرهیزی کردید!!!
زنده باشی..اما من معلم نیستم.!.همش تقصر اون دوست احساسیه که دیروز برام پیام تبریک گذاشت!!..تشکرازلطف همگی..یاعلی مدد

ساغر یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 ساعت 15:16

«اما، حقیقت این است که امروز به راستی تنهایم.منم و گندم زار، و این مه که دم به دم نزدیک تر

می شود. که خاموش در برابر این گندم زار به زانو در افتاده ام، با هر دانه ی گندم که بر زمین می افتد،

لحظه های زندگی ام را به یاد می آورم که آغشته به آدم ها و دور از آنان بود. کاش قاصدکی از جهان آنان

پیامی ام می آورد، که تمام عمر در انتظار قاصدکی بودم...»

همه ما منتظر روزی هستیم که قاصدکی چرخ زنان بیاد و رو شونه هامون بشینه و خبر از یار بده و دل بیقرارمون را آروم کنه.!
ممنونم ازانتخابت بخاطر ارسال متن زیبای اخوان ثالث!
خودتم واگویه های قشنگی داری ساغرخانوم.

ساغر یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 ساعت 15:43

عموجون مگه باید حتما یه نفر شغلش معلمی باشه تا بهش این روز وتبریک گفت...
من قبلا هم گفتم که اولین معلمهای من پدر ومادرم بودن وهر کس که بمن تو ادامه ی راه زندگیم کمکی کنه خودمو مدیونش میدونم...
درس اخلاق واز خود گذشتگی کم درسی نبوده که از شما گرفتم...والبته مهربونی....
شماهم هی بزنین تو ذوق من!!!

ممنون..باشه قبول.من معلمم..اما فیش حقوقیش سر برج میره تو جیب خانوم معلم چرا پس خب؟!!!
زنده باشی.من کاری نکردم.لطف همگی شامل حالم شده ولاغیر!
اینو راست میگی.دیگه تکرار نمیشه..چون میترسم باز بگی من فراموش شدم!!!

میـنـا * اقلــیـما * یونیکورن یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 ساعت 21:53

سلام قاصدک.

شرمنده‌م می‌کنید با این همه لطف. سپاس که به دنیای پیچیده‌م سر می‌زنید...

راستش من فکر کردم هیچ دلیلی نداره که نظرتون خصوصی بمونه!! برای همین تاییدش کردم با اجازه‌تون!

خیلی هم سپاس که برام دعا کردید. پیلیز بیشتر دعا کنید. سپاس بازم!!

یا حق.

اختیار دارین..وظیفه بود ولاغیر!
خب من چون نظرم بنوعی دخالت بر امور دنیای پیچیده بود گفتم خصوصی باشه بهتره و اون تبلیغی ها مکدر نمیشن!!!
زنده باشی یونیکورن عزیز..یاعلی مدد

ستاره دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 ساعت 00:18

سلام و شب شما بخیر

امیدوارم که روز معلم برای همه معلمین با شادی و دلخوشی به پایان رسیده باشد.

تمام خاطرات تلخ و شیرین دانش آموزی تان را خواندم و به یاد بعضی از معلم های خودم بخصوص در دبستان افتادم.
خدا را شکر که من همیشه جزو زرنگ ها بودم اما یه معلم بداخلاقی داشتیم که مداد لای انگشت بچه ها میذاشت و فشار میداد و اشک بچه ها را در می آورد.
یادمه خودم یه روز امتحانی اینکار را کردم و با اینکه بشدت معلم انگشتها را فشار ندادم .... خیلی دردم آمد.

ببخشید که اینبار اینهمه دیر آمدم ..... با اینکه شما بیشتر اوقات نفر اول در وبلاگ من هستید.

بهر حال روزتان مبارک !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بله..اینم تبریک در دقیقه نود براتی معلمین محترم!
ممنون ستاره خانوم لطف کردید خاطره ای هم ضمیمه کردید بیادگار!
منم دیشب رفتم یه جا گفتم روزکارمند ! مبارک!!!!.باشه.روزمنم مبارک!

ساغر دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 ساعت 07:34

سلام عموی مهربانم..
صبحتون بخیر

روز شماهم بخیر.شرمنده میکنی..ممنون

سلیمون دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 ساعت 12:35

سام علیک مرشد
چطوری سالار مون هسی یا نه بینم بد خواه مد خواه که نری؟؟؟ جان سلیمون تعارف نکنی ها بگو
خو مشتی گوفتم که چرا غیبت کردم بازه شرمنته شودم الان این لونگ خیس شوته
بینم مرشد تنهایی میری هئیت و میایخو مشتی بگو ما بیایم اونجا هوای اطاف رو داشه باشیم کسی خواس حرف بزنه با کله بریم تو جناقش نه جون داش ولم کون بزار بزنمش نا لوطی چطور جورعت کرته به لوطی ما حرفی بزنهخو مث اینکه باز جو گیر شوتم هاااااا
خو مشتی مگه میشه شوما دوعا کنی و نگیره اوس کریم خیلی دوست داره و به حرفت راه میاد اره باع
خو چشمون هم به جمال ساغر خانوم وا شودو بسی جایه خوشحالیه
خو مشتی کولی دلمون پکیده واسه دعوا کردنتا باع خیلی وقت پس کلمون نزدی و دوچار گالاگولایه مزمن شود البت دیسک مغزیم هم زده بیرون
باع ما به چه زبون باس بگم خیلی کرتیم
خو برم که باس برم ازمایشگاه و برگشتم دوباره میام خدمتت سالار به اوس کریم میسپارمت
زت زیاد

به به داش سلیمون چه عجب باااااااااااااااااااااااااااااا
دشمنت شرمنده سالار.
نه بابا بدخواه کدومه؟! چرا هروقت میای دوست داری بدخواه بتراشی تا تیزی را بکشی بیرون؟؟!!.ما مخلیصیم داش سلیمون.
آره خب.ساغر خحانو مم لطفشون شامل حال شما هم شد اما جون داش سلیمون ایشون هنوز راه نیفتاده زودی کمربند نکشی براش!!
منو دعوا؟؟خدانکنه.کی اولیش بوده که تکرار بشه؟!
گالاگولا اما بد دردیه بخصوص مزمنش!!.
خدا بد نده .آزمایشگاه؟؟.انشاالله که خیره. و با خبرسلامتی برگردی
زنده باشی لوطی..یاعلی مدد

سلیمون دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 ساعت 13:50

سام علیک مرشد
ما برگشتیم اگه میدونسم میای نت که اصن نمرفتم ازمایشگاه خو لامصبا گوفتن ۱۲ رو دیگه اماده میشه جوابت گوفتم خو ترفم میمیره که تا اون موقع خو یه نمه زودتر جواب بدین

نه جون داش حال کرتی ما مخلص همه لوطی ها هسیم که اول و اخر همه لوطیا سالار خودمونه خیلی مخلصیم به شدت به قولی قاصدک یه دونه باشه
یه جا یه کی یه چی گوفت حالا باشه یه رو سر موقع بت میگم چی گوفته شوما هم حال کونی
میگم مشتی بینم ترجومه شر فک کرتم می خوام دوباره دارالترجومه بزنم فک کونم حالش بیشتر باشه نظرت چیه حالا باس بگردم دونبال یه شر باحال که یه جور ترجومش کونم همه حالشو ببرن البت میدونی که مریم خاتون دیگه اینورا نی شورش برگشت اونم دوباره روجو کردو ا این حرفا می خوام یه خاطر دیگه بگم بینم با این خاطر باقی چه جوری بر خورد می کنن
خو رفتم دوباره میام بینم چی جوابو دادی مشتی
زت زیاد

پس از آزمایش فقط گشنگی سر صبحش برات موند!!!.و کله کردن ما؟؟؟!!!(چشمک)اشکال نداره.
ممنون از لطفت..کی چی گفته؟؟.بذار بگن داش سلیمون.مهم اینه که همونجا هم گفتم :سابقه دوستی ما و شما برمیگرده به دوران پارینه سنگی و زیرگذر!!!!
دارالترجمه را که منم گفتم راه بندازی بهترتره.!
پس بی خیال مریم خاتون شدی!!.ببینم.این بار اسم طرف چیه؟؟!!!
خاطرات این یکی هم مطمئنم باحاله و پرطرفدار.
بنویس داش سلیمون.نوشتن بهتر از گیرد ادن به خوده!!!.بیشتربنویس
زنده باشی با مرام..یاعلی مدد

سلیمون دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 ساعت 14:09

سام علیک دوباره مشتی
خو میدونی که ما اصولا به خودمون بیشتر ا همه گیر میدیم اصن سوزنش گیر کرده
خو راستیتش این طرف یه نمه باکلاس به همین زودیا باهمون را نیومدو اسمش هم واسه اینه لو نره و ای این حرفا باشه واسه پوست جدید ولی خو شوما مرشد مای و نمیشه که نگوفت غزله ببین مرشد چه جوری دس ادم رو می کنی خو الان یادش اوفتادم همچین بیگی نگی دلم یه جوری شود خو دیگه باقیش واسه اپ باشه که اونجوری حالش بیتره ولی خو میدونی مریم خاتون یه چی دیگه بود
خو مشتی الان دیگه هیچی نمی خوام چون شوما هسی و ما هم هسیم کولی حال می کونیم و ذوق مرگ میشیم وقتی بات ایختلاط می کونیم
به اوس کریم میسپارمت
زت زیاد

به به..پس اسمش غزله اونکه دل و دین داش سلیمون را به یغما برده؟!
بیخود نبود اسم وبت را هم گذاشتی تو آدرسش یغما.!!!!
باشه.باقیشو لو نده.گرچه مطمئنم خودم زودتر از بقیه باقیشو باخبرمیشم(خودشیفتگیه آسانسوری!!)از بس لطف داری به ما.
منم خوشحال شدم داش سلیمون.خودتم میدونی تعارف نیست.
باز مزاحم خواهم شد.البته احتمالا شب..دلیلشم برو برات نوشتم!!
زنده باشی.یاعلی مدد

میـنـا * اقلــیـما * یونیکورن دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 ساعت 14:47

سلام.

آخه اونا که دیگه سر نمیزنن که مکدر بشن قاصدک. ۷ یا ۸ تا نظر گذاشته بودن، منم از هر کدوم یه دونه رو تایید کردم که اگر حداقل خودم سر نمیزنم به لینک هاشون بقیه شاید سر بزنن و اونا به منظورشون برسن بندگان خدا!!

همیشه سلامت و موفق باشید.

اینم یه حرفیه!!.
چه خوبه که یونیکورن عزیز به فکر تمومی بندگان خدا هست!!!
زنده باشی.بعدا خدمت میرسم..یاعلی مدد

فاطمه دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 ساعت 16:25

سلام اقاجون...

ممنون بابت همه چیز بخدا الانه به زور اومدم تو نت فقط بخاطر اینکه از همگی تشکر بکنم و دوستانی که دلواپسم بودن شرمنده خیلیلا شدم...
منم روز معلمو تبریک میگم هم به مریم بانو هم شما!!!!!!!!!!!!!درست میبینم بابایی یا عیب از چشامه؟همه بهتون تبریک گفتن!!!پس منم تبریک میگم

تا زوزی که سرحال بشم وبیام بخدا مبسپارمتون بابایی..

مراقب خودتون باشید

به به فاطمه خانوم عزیز!!
بلا دوره انشاالله..ممنون که با این حالت اومدی.
خانوم معلمم راضی نبود اینجوری بیای.بهش گفتم حالت خوش نیست
ممنون..اره خب.نمیدونم چرا همه خواب نما شدن بمن تبریک میگن؟!!
شما هم بگو.. دیگه آب از سرم گذشته!!
به امید بهبودی کاملا..ممنون از حضورت.زنده باشی

فاطمه دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 ساعت 16:27

اپ نکنید نا من برگردم هااااااااااااااااا

چشمممممممممممممممممممممممم!!
از خدام بود یکی بهم بگه آپ نکن!!
حتما تا نیومدی از آپ خبری نیست که نیست

ستایش دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 ساعت 17:24

سلااااااام جناب پدر قاصدکی حال و احوال؟ میزونین؟ دماغتون چاقه؟

ممنون که به یادمین و سر میزنین
باشد که جبران نماییم

خوش باشین

شما خوبی؟؟؟..دماغ من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فکر کنم کامنتمو تو وب فاطمه خوندی اینو پرسیدی!!!!!
اختیار دارین.من وظیفه مو میدونم حالا بعضیها یادشون میره و بعد
میان وبلاگت میگن هیشکی منو دوست نداره جای خود!!!!
(اسمشو نمیارم تا غیبت نشه..اما منظورم محیا بود!!!)
زنده باشی..یاعلی مدد

neyaz دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 ساعت 17:30 http://www.entezarneyaz.loxblog.com

سلام وبلاگ قشنگی داری به منم سر بزن

همین؟؟؟ وبم قشنگه سر بزنم بهت؟؟؟..چشم!!

ذره ای از هستی دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 ساعت 22:59

سلام خدمت برادر گرامی
بابا با این همه کلاس
و این همه خاطرررررررره
جالب بود خیلی
اما جالبتر تصاویر بود
از صبح تا حالا دارم می خونم کهههههههههه

به به..آب زنید راه را.!!..از نگار اصلا خبری نیست هاااا!!
ممنون .اما مگه من علم غیب دارم که شما از صبح دارید میخونید که؟!!
بعدشم..بازم ممنون که تصاویرش بهتر از متنش به نظرتون اومد.خوشحالم.خیلیییییییییییییی!!!..زنده باشی شمس عزیز.
شرمنده کردی.اما دیگه داشتم ناامید میشدم از حضورتون هااااا!!!!!

مهرداد* علی* دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 ساعت 23:40 http://WWW.MEHRDAD1985.BLOGFA.COM

سلام قاصدک جان
18/2 تولد ساغر است. خواهش میکنم به همه خبر بده
من میخوام از دنیای وب خداحافظی کنم.
اگه وقت کردی به وبلاگ من یه سری بزن
مرسی

مبارکه انشاالله..اما من دوستان خاص ایشون را نمیشناسم که!!
از طرف خودم فقط برا ساغر خانوم آرزوی موفقیت و سلامت و زندگی خوبی درکنار خانواده بزرگوارشون دارم. زنده باشی..یاعلی مدد

ღDMDღ سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 01:20 http://shokofehayeeshgh.blogfa.com/

سلام دوست گلم خسته نباشی وب قشنگی داری موفق باشی همیشه راستی به ماهم سربزن خوشحالم میکنی
اگرتونستی اددم کن کارواجبی باهات دارم

این جمله کلیشه ای را زیاد شنیدم..ممنون.
سعی میکنم فردا بیام اما.کار داری همینجا بگو.شایدم اینطوری خواستی من هیجان زده بشم برا شنیدن خبرتون!!
باورکن وقت ندارم الان.پس کارواجب اگر داری بیا و گرنه یاعلی مدد

سلیمون سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 10:04

سام علیک مرشد
به به می بینم که یکی بد مودتها اومده و البت نمیدونم چرا چارقدشو سرش نکرده
خو مشتی خودت چطوریایی میزونی یا نه شرمنده دیشب خسته بود و خوابم برد نتونسم بیام و یه حالی بپرسم شرمنده شودم و شوما به بوزرگواری خودت ببخش میدونی که خیلی مخلصیم سالار . خو دیرو باشگاه داشی خوش گوذش یا نه ؟؟؟ همه چی ریدیفه یا نه خیلی کرتیم خو اومدم یه نمه حال و اهوال کونم برم مشتی کاری چیزی داشی بگو سه سوت برات ریدفش میکنم
به اوس کریم میسپارمت زت
زت زیاد

آره خب..منم تعجب کردم از حضورشون..اما چطوری فهمیدی بی چارقد اومده؟؟!!!..من که چیزی ندیدم!!
زنده باشی داش سلیمون..باشگاه را هم زیادجدی نگیر..میریم ورجه وورجه ای میکنیم و در اصل توپ جمع کنیم و ولاغیر!!
الانم باید برم چون توپهاشون افتاده خونه همسایه!!!
آخ نه..یادم نبود..امشب هیئت باید برم.باشگاه دیروز بود!!.هاهاهاهاها
نه داداش..راحت باش چه گیری دادی برا پیدا کردن بدخواه؟!!
خب منکه باکسی دعوا ندارم کسی هم با من!!.
زنده باشی و برقرار..یاعلی مدد

فاطمه سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 17:58

سلام..

گفتم یه سر بزنم ببینم کامنت دونی شمام مثل دایی سلیمون دچار امراض شده یا نه!!!

ولی نه اسکای شما بیدی نیست تا با این بادها بلرزه!از ریشه قویه!

خب یه فکری واسه اون داشتون بکنید!

برم دیگه الانه بازم رو به قبله میشم!

نه بابااااااااااااا اسکای با من خوبه.چون همش ازش تعریف میکنم!!
داش سلیمونم فکر کنم کامنت دونیش را خواسته شکلک بذاره اونطوری بهم ریخته شده!!!.چشم..رفتم بهش گفتم که مگه غریبه ای باهام؟
میگفتی تا بر ات درستش میکردم!!.ممنون اومدی اما خب وقتی دکتر گفته نت و کامپیوتر برات ضرر داره حتما یه چیزی میدونه دیگه!!
نکنه فکرکردی مدرکش تقلبیه؟!!!.زنده باشی..یاعلی مدد

سارا ( روشنایی) سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 22:24

سلام عمو جون
وبلاگ به روز شده امروز عصر
اومدم بگم که خبر داده باشم

ممنون می شم از حضورت عمو

باشه.خدمت میرسم..زنده باشی..یاعلی مدد

دوست سبز چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 00:17

قنبری: صحت و سقم خبر مربوط به بازداشتگاه سروش 111 باید هرچه سریعتر مشخص شود

در پی انتشار نامه سرگشاده مهدی خزعلی به رییس قوه قضائیه درباره بکارگیری مجدد بازداشتگاه کهریزک با نام جدید به خبرنگار پایگاه خبری فراکسیون خط امام مجلس«پارلمان‌نیوز»، گفت:« هنوز اطلاعاتی در این خصوص به مجلس و نمایندگان نرسیده اما باید هر چه سریعتر صحت و سقم این مساله روشن شود.»

بقیه را در ادامه مطلب ملاحظه بفرمایید...
وی ادامه داد:« اگر این خبر صحت داشته باشد، بازگشایی بازداشتگاهی که به دستور صریح رهبری تعطیل شده جای سئوال دارد.»نماینده اصلاح‌طلب مردم ایلام تصریح کرد:« باید دید اگر این اتفاق افتاده باشد چه کسانی احساس چنین قدرتی را دارند که بر خلاف نظر رهبری و با توجه به اقدامات خلاف قانون و بی‌اخلاقی‌هایی که در آنجا صورت گرفت باز چنین بازداشتگاهی را بازگشایی و بکار گرفته‌اند.»

سخنگوی فراکسیون خط امام خاطرنشان کرد:« در صورت فعالیت مجدد این بازداشتگاه باید با متخلفان و کسانی که برخلاف نظر مسئولین عمل کرده‌اند با شدت و قاطعانه برخورد شود.» قنبری همچنین خواستار تحقیق و پیگیری مجلس در زمینه صحت و سقم این خبر شد.

دوست سبز چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 00:22

جریانی‌مخالف‌نصب‌مجسمه‌است

جعفر نجیبی، یکی از مجسمه‌سازانی است که کمتر از یکماه قبل تندیس محمد معین ساخته وی در بلوار استاد معین نصب شد و چهارشنبه شب هشتم اردیبهشت به عنوان آخرین مجسمه‌ای که تا به حال ربوده شده است به سرقت رفت. (بعد از آن مجسمه ابوعلی سینا و تندیس رو به روی بیمارستان آتیه نیز ربوده شدند...یکی به داد این مجسمه ها برسه!!)

وی در مورد برداشت خود از سرقتهای سریالی مجمسه‌های برنزی تهران عنوان کرد: از دو دیدگاه می‌توان به این جریان نگاه کرد. از طرفی می‌توان این فرضیه را مطرح کرد که افراد سارق مخالف مجسمه‌سازی هستند و جریانی پشت پرده‌ وجود دارد که با زیباسازی شهری از طریق آثار تجسمی مخالف است.


این مجمسه‌ساز افزود: از نگاهی دیگر می‌توان اینطور فکر کرد که مجسمه‌ها، تنها به خاطر برنزشان دزیده شده‌اند چون تمام مجسمه‌های به سرقت رفته از جنس برنز بوده‌اند. بنابراین اگر باز هم تندیسهایی که ربوده شوند از این جنس باشد این فرضیه می‌‌تواند درست باشد.

نجیبی سپس در مورد ارزش مادی مجسمه‌های برنزی گفت: سازمان زیباسازی ارزش مجسمه استاد معین را پنج میلیون تومان ارزیابی کرده بود اما گذشته از ارزش هنری و معنوی که برای خودم داشت اگر سارقان با انگیزه استفاده از برنز مجسمه‌ها را ربوده باشند مبلغ زیادی عاید آنها نمی‌شود.

طه بهبهانی نیز به عنوان مجسمه سازی که در زمینه برنز فعالیت کرده است در مود انگیزه سارقان عنوان کرد: من این موضوع را به عنوان سرقت قبول ندارم و فکر می‌کنم یک جریان است چون محال است افراد عادی مجسمه‌های ۲۰۰ کیلویی را بتوانند بدون هیچ برنامه‌ریزی بدزدند. تازه حتی اگر فکر چنین کاری را هم داشته باشند، چطور می‌توانند آن را بفروشند و اساسا چطور می‌تواند جرثقیلی را وارد پارک یا محیط‌های شهری ببرند که مجسمه را حمل کند.

وی اظهار داشت: متاسفانه این کار یک جریان ناخوشایند است که من نام آن را جامعه آزاری می‌گذارم. چرا وقتی تصویر شهرمان توسط مجسمه‌ها و فعالیتهای دیگری که شاهد هستیم کمی در حال سامان گرفتن است یک دفعه می‌بینیم مجسمه‌هایی که در معابر ومکانهای عمومی نصب شده بودند سرقت می‌شوند و به نوعی زیبایی شهر تخریب شود.

هر چند مسئولان از تلاش برای معرفی سارقان این مجسمه‌ها در چند روز آینده خبر داده‌اند اما حتی اگر این مجسمه‌ها پیدا و در جایگاه خود قرار بگیرند به نظر می‌رسد اعتماد جامعه هنری برای خلق آثاری که مناسب فضاهای شهری هستند خدشه دار شده است. بنابراین باید قانونی مدون برای حفاظت و مراقبت از آثار هنری که برای زیبایی شهر مورد استفاده قرار می‌گیرند تنظیم شود.

دوست سبز چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 00:24

وزیر ارتباطات دولت خاتمی بلافاصله بر اثر شدت جراحات وارده به بیمارستان منتقل شد

این خبر تایید شده است...

دکتر سید احمد معتمدی وزیر ارتباطاتِ دولت دوم محمد خاتمی و از اساتید سبز دانشگاه پلی تکنیک تهران (صنعتی امیرکبیر)، صبح امروز دوشنبه ۱۳ اردیبهشت ماه، توسط افراد ناشناسی مورد حمله با قمه قرار گرفت و مجروح شد.
بنا به گزارش اخبار واصله به جرس، حدود ساعت ۱۱ بامداد امروز، دکتر معتمدی (استاد دانشکده برق دانشگاه امیرکبیر) در محل استراحت اساتید دانشگاه امیرکبیر واقع در طبقه هفتم ساختمان ابوریحان با اسلحه سرد مورد حمله واقع شد.

این گزارش خاطرنشان می سازد "ضارب که خونسردانه قصد فرار هم نداشت، توسط حراست دانشگاه در خیابان رشت دستگیر شد و حتی به کسانی که دستگیرش کرده اند گفته بود به حسابتان خواهم رسید!"

هنوز از جزئیاتِ بیشترِ این حادثه و ابعاد دیگرِ آن، خبری منتشر نشده است. لازم به ذکر است فرزندان دکتر معتمدی در جریان حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری بازداشت شده بودند.

دوست تنهایی ها چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 00:47

بر پلک های پنجره ام سایه ای گذشت
شاید تو بوده ای
شاید نگاه ماه
فانوس سرد یاد مرا زنده کرده است
در بیشه زار دور و مه آلود ذهن تو
شاید خیال من
امشب گذشته است
از دره های تار فراموشی
تا آشیان روشن اندیشه های تو
بر پلک های پنجره ام سایه ای گذشت
تا کوچه می دوم
بن بست ها برابر چشم اند
یک خواب گرد پیر
آرام و کند می گذرد از کنارشان
مهتاب عشوه گر
بر اشک های من لبخند میزند
بی تو چگونه بگذرم از شب
بی تو چگونه من ؟

ستاره چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 01:29

سلام و شب شما بخیر

خوب حالا دیگه کامنت من میشه دقیقه ی نود

پس لطفا این کامنت را بنویسید در دقایق اضافه نوشته شده است.

حالا فاطمه جان ما در پست بعدی شما مثل من بشوند دقیقه نود !!!!!!!

لطفا آپ کنید ...... انشاالله ایندفعه زودتر و بیشتر می آیم
و حال دختر عزیزتان نیز به امید حق زود خوب میشود

در پناه حق

اتفاقا امشب داشتم کامنتهای پستهای قبل را نگاه میکردم(بهتون گفتم چرا) جالبه که دیدم اکثر کامنتهای اول از شما بوده.پس با توجه به اون کامنتها گفتم دقیقه نود!!
در مورد آپ جدید.بنا به امر فرزند ارشد !؛تا بهبودی کامل ایشون
آپ می نگردد هرگز!!!
(روغن ریخته و نذر امامزاده یا کور ازخدا چی میخواد؟؟یه جفت چشم بینا!!.)
شب تون خوش..یاعلی مدد

ღDMღ چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 01:52 http://shokofehayeeshgh.blogfa.com/

سلام،هیچی منصرف شدم ازکمکتون بای

هرجور راحتید..اما ...هیچی!!!.بازم ممنون از حضورتون..یاعلی مدد

سلیمون چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 02:17

سام علیک مرشد
هئت خوش گوذش ؟ دعا کردی یا نه خو میدونی تعجب من این بود که معمولا اینجوری میومد
خو بگذریم وقتی گفتی موشکل داری این کامی دونیم فهمیدم مال اون کد اول اشتب جاشو گوذاشم واسه همین یه نمه قاطی کرت بود وفک کونم الان دیگه ردیف شوته . راسیتش رفتم که بخوابم دیدم خوابم نمیبره گوفتم بیام یه سری به سالار خودم بزنم میزون شم و برم بخسبم خو میدونی که این چنت رو حال و روز خوشی ندارم زیاد سر دماغ نیسم و بالاخره موشکلات ما مث نقل و نبات سر عروس و دوماد که بر فرق سر من بد بخت میباره خو زیاد بش گیر نمیدم و به اوس کریم میسپارم که خودش بیتر ا همه ریدف میکون برام اخه که چقد دلم میخواس یه داد الااکبری میزدم خالی میشودم یه نفس راحت میکشیدم .والا اون موقع که رفتم تو کومد گوفتم بی خیالم شین اگه شده بودن الان انقد اذیت نمیشدم نگی کم اوردم ها که خودت میدونی اینجوریا نیسم بس که فشار دارن میدن دل و رودم داره میاد تو حلقم ودلم میخواد ...
خو بیخیال اومدیم شبت هم خراب کردیم حالا باشه سر یه فورصت موناسب بات ایختلاط می کونم
اول و اخر همه بامرام سالار و مرشد خودم
برقرار باشی و پاینده
زت زیاد

داش سلیمون گل.اگه لایق باشم همیشه دعاگو هستم.خاطرت جمع
الانم اومدم اما شکلکها که نیستش!!.خب بگو برات بفرستم خودتو اذیت نکن داش سلیمون..خدا بد نده..قبلا هم گفتم که زیاد برا دردها اهمیت قائل نشو! بیشتراز چنددقیقه ارزش اهمیت دادن ندارن بی جنبه ها!!
کما کدومه مشتی..نکنه ازدست ما خسته شدی که این آرزو را میکنی؟!
درسته که زنگی مملوه ازغم و غصه و درد و بیقراری اما بازم با اینوجود خوب که نگاه کنیم چیزای خوب هم داره.بهار و بارون داره.سیب داره! تازه ازهمه بهترتر..قاصدک هم داره!!!.خودمو نمیگم هاااا.!!
قاصدکهای خوش خبر داره که آدم را به امید شنیدن خبرهای خوب و فردایی بهتر امیدوار به زندگی میکنه..
انشاالله که کسالتت هم رفع میشه..اینوخیلی گفتم اما بازم میگم که بزودی فرصت برای اختلاط کردن هم پیدا میشه و بازهم من هستم و شب و داش سلیمون گل..زنده باشی با مرام..یاعلی مدد

سلیمون چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 11:46

سام علیک سالار
امان ا دس این دردها که خو شوما راس میگی نباس بهش توجه کرت و بس که بی جعبه ان . راسیتش بده این همه مودت تصمیم گرفتم که یه اپ در مورد خودم بکنم تا این سوال های روفقا بر طرف بشه گرچه شوما همش رو میدونی ولی با این وجود خوشال میشم که قدم سر چش ما بزارین و یه حالی به نوچت بدیخو مشتی اومدم یه حال و احوال کونم برم
شب و روزت پر برکت باشه به اوس کریم میسپارمت
زت زیاد

داش سلیمون..خب مشتی بیکار میشی چرا با وبلاگت ور میری؟!!(عصبانی..خیلی خیلی!!)
خب اومدم واسه آپ جدیدت نظر بذارم نشد که نشد.زدی داغونش کردی کامنت دونی را!!!!.
البت صاحب اختیاری و حتما صلاح را دراین دیدی وصف حال خودت را بنویسی..فقط میگم که:زنده باشی و همیشه برقرار..یاعلی مدد

راز چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 16:55 http://sokot-11.blogfa.com

سلام چه جالب خاطره های قشنگتونو نوشتین واقعا معلم ها بزرگترین بخش خاطره های ما آدما هستن کاش قدرشونو بیشتر بدونیم قلم شیرینی دارید موفق باشید

خوشحالم که مورد توجهتون واقع شده.
اختیار دارین اونقدرها هم شیرین نیست!!
اتفاقا بعضی وقتها هم سخت گزنده میشه!!!!

محمد مهدی چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 17:18 http://http://sobhe14.blogfa.com/

سلام
اومدم دیدم خبری نیست با یه سلام و ارزوی سلامتی بر می گردم.
خوش و خرم باشید.

زنده باشی جناب سامع عزیز..والله هنوز که آپ جدید چیزی به ذهنم نمیرسه.ماشالله هرچی سوژه بکره مگه شما میذاری یه ذره ش هم از زیر دستتون در بره برای ما؟!!!!
خدمت میرسم..یاعلی مدد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد